🌀
من در میان آن حسینیهی پرشور
📝 حاشیهنگاری از دیدار روحانیون و طلاب با رهبر معظم انقلاب
🔢 بخش نخست
🔸 از ابتدای طلبگی، آرزوی حضور در دیدارهای حوزویان با رهبر معظم انقلاب را داشتم، ولی هیچگاه توفیق یار نمیشد.
🌱 حال عجیبی است، آرزوی شتافتن سوی دیدار ولیامر؛
از یکسو میخواستم تقلا کنم برای فراهم کردن مجوز دیدار، اما از طرف دیگر یاد حرف حاج قاسم افتادم که میگفت آقا که به سیدحسن نصرالله انگشتری هدیه دادند، من هم دلم انگشتر میخواست، ولی ابراز نکردم، چون وقتی ارزش دارد که خود آقا هدیه دهند، نه اینکه ما طلب کنیم.
🍃 یادم نمیرود چند شب مانده بود به دیدار که از مرکز رسانه حوزه، تماس گرفتند و گفتند همین الان از مراسم مربوط به قرعهکشی با شما تماس میگیریم و نام شما و چند نفر دیگر از طلاب فعال رسانه و فضای مجازی برای دیدار با حضرت آقا انتخاب شده است.
از آن شب تا روز موعود دیدار، دیگر ساعتها بنای بر اذیت داشتند؛ هردقیقه را بقدر یک ساعت طول میدادند؛ گویی به عقربهها، وزنهای بستهاند!!
🌱 بالاخره شب دیدار فرا رسید
بالاخره شب با اصرار از نیمه شب گذشت و نیمهشب با اکراه به سحر رسید و آرامآرام طنین اذان صبح جلوهگر شد.
نماز را خواندم و قبا را اتویی کشیدم و بر تن کردم. چند تکه کاغذ و یک خودکار برداشتم. از ترس اینکه مبادا خودکار هم مثل روز و شب، بنا را بر ناسازگاری بگذارد با دو خودکار دیگر بدرقهاش کردم به جیب قبا.
به مکانی که برای حرکت هماهنگ شده بود، رسیدم. اولین نفر بودم، عجله کردم و این عجله را دوست داشتم. از جنس آن عجلههای حضرت موسی در شوق وصال با معبود: «وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضَى»، هرچند ما کلیمالله نیستیم که به میعاد با خدا برویم، ولی لااقل برای زیارت نایبالامام میتوان شتاب کرد.
اندک اندک جمع دوستان طلبه هم رسیدند.
🌱 آغاز حرکت
حرکت آغاز شد؛ حرکت نه از قم تا تهران، بلکه حرکت از قعر هجران تا وصال چهره دلربا و استماع بیانات راهگشا و شیرین امام جامعه.
وقتی رسیدیم طلاب در خیابانهای حوالی بیت دیده میشدند. خیل زیادی از راه دور و با اتوبوس رسیده بودند و هریک، چون قطرهای در حرکت، روان و پیوسته، چون رود. بیقرار و لبریز از شوق دیدار، اما روان و صبور در حرکت.
📿 لبها مترنم به زمزمهی ذکر، برخی تسبیح بر دست داشتند و دانه دانه، شیرینی ذکر را بر لب و در دل مزمزه میکردند؛ برخی بدون تسبیح و بیعدد ذکر میگفتند.
🌱 رسیدیم به ورودی، گوشی همراه را تحویل دادیم. طلاب با خوشرویی مسئولان حفاظت را تحویل میگرفتند و برخی هم با مزاح سعی میکردند فضا را از خشکی درآورند.
آخرین گیت به مسئول تفتیش گفتم: انشاءالله همیشه در خدمت ولی باشی، گویی حلاوت دعایم به عمق جانش نشسته باشد، به گرمی تشکر کرد از دعایم.
🌱 بالاخره آن روز موعود، مرا به آغوش طلبیده بود! باورم نمیشد، این من بودم در میان آن حسینیهای که بارها در قاب تلویزیون و گاه در رؤیا دیده بودمش!
روی زیلوهایی که گویا تار و پودش را با زهد و نهایت سادهزیستی بافتهاند، روبهروی جایگاهی که قرار است پرده آبیرنگ کنار برود و خورشید جمال ولایت طلوع کند. در بالای آن هم این آیه نقش بسته است: «ادْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَالْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ» آیهای که راهبرد تبلیغی وارثان پیامبر را مشخص ساخته است.
📿
مثل دانههای تسبیح
هنوز یک ساعتی تا آغاز دیدار مانده است. طلاب فشرده روی زمین جلوس میکنند، مثل دانههای تسبیحی که همه را کنار هم میفشاری، بهطوریکه حتی ذرهای فاصله میان آنها نیفتد. فضا محدود و خیل طلاب عاشق ولایت، بسیار.
آرامآرام علما میآیند؛ شیعه و سنی، با هم خوش و بش میکنند. مسئولان نهادهای حوزوی از قم و خراسان و اصفهان یک به یک میآیند. اهل منبر و وعظ، اساتید و فضلا، نخبگان و مبلغان، خلاصه از هر قشری، جماعتی نماینده خیل عظیم طلاب دلداده، اما جامانده است.
☀️ مردی از تبار فرزندان علی و فاطمه سلام الله علیهما، با چهرهای سراسر نور، با هیبت اما سرشار از آرامش و معنویت و نورانیت، وارد میشود و حسینیه یکجا به احترامش قیام میکند.
🌿 فضای پرشور و حرارتی در حسینیه حاکم است. هیجان حاکم بر فضا خودش را در شعارها نشان میدهد.
«علمدار ولایت حوزویان فدایت»
«این همه لشگر آمده، به عشق رهبر آمده»
و شعارهایی که در فضای حسینیه طنینانداز شده است.
📌
ادامه در فرستهی بعد...
#دیدار_با_امام_حوزه
#دیدار_روحانیون_با_رهبر
@Manahejj