#حکایت
🌸دیدار در کربلا و قم🌸
بخش چهارم
....وقتی به خدمتشان رسیدم دیدم خود آقای مجتهدی است اما خیلی شکسته شده اند و محاسنشان سفید گشته است!
هنگامی که بعداز گذشت بیست سال مجدداً با ایشان برخورد کردم،گفتم:آقا جان چه شد آن جمال وزیبایی،کو آن جوانی و رشادت؟!
ایشان با رافتی خاص،تبسمی ملیح نموده و فرمودند :آقا سید عباس،قربانت گردم چرا قرص هایت را نمی خوری؟
گفتم:کدام قرص؟
فرمودند:همان قرصی که باید تا آخر عمر بخورید و سه ماه است مصرف نکرده اید،قرص های تنورمین را می گویم.
بنده که بسیار تعجب کرده بودم عرض کردم آقا جان نایاب شده و موفق به پیدا کردن آن نشده ام.
ایشان فرمودند:حضرت حواله کرده اند بنده مقداری ازآن قرص را به شما بدهم،آنگاه چهار بسته از آن قرص ها را به من دادند!!
آقای واحدی که آنجا بود گفت:آقا می دانید قیمت این قرص ها چقدر می شود؟!اینها از دارو های بسیار گران قیمت است!
سپس آقای مجتهدی فرمودند: هر وقت قرص هایتان تمام شد مجدداًبه اینجا بیایید که ما قرص های شما را بدهیم و به این گونه پس از گذشت بیست سال مجدداً یک چنین کرامتی از ایشان مشاهده کردم.
پایان
🌼
#لاله_ای_از_ملکوت
🌼
#جلد_اول
🌼
#صفحه_۲۴۰
@dastanhavehkaytha