🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
#داستانک
هم تعریف آب و هوای خوش و خاک حاصلخیز روستا را شنیده بود و هم داستانهای ترسناکش را.
دورادور شنیده بود اینجا حیوانات عجیب و درندهای دارد.
وسایلشان را بار زد و رفت توی روستا. بیسؤال و جواب؛ برایش افت داشت که با مردم از ترس و نگرانیاش حرفی بزند. اصل ماجرا هرچه بود حتماً از پسش برمیآمد. برای خودش یَلی بود غولکُش.
خانه را که ساخت، دستی به کمر زد و بادی به غبغب انداخت: غمت نباشه نوعروسم! نمیذارم آب توی دلت تکون بخوره.
بعد از آن، هرشب توی تاریکی، بالای خانه نگهبانی میداد تا خطی به زن و زندگیاش نیفتد.
یکماهی بدون خطر گذشت؛ نه گرگی به خانهاش حمله کرد و نه گرازی.
پیش خودش گفت: عجب مردم ترسویی دارد این روستا! همه توهّم حمله دارند!
توی همین فکرها بود که یکدفعه با سقف چوبی خانه، پایین افتاد.
موریانهها ستونهای خانه را از تو، خورده بودند!
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
#فضای_مجازی
#بصیرت #زیان_های_بی_بصیرتی
✍
#مهدیه_رجایی
@mangenechi