‍ "هانا" دختر ، در مورد یکی از نصایح پدرش این گونه می گوید: زمانی که به محل اقامت پدرم رسیدیم، من و خواهر کوچک‌ترم، با اسکورت یک محافظ به سویش رفتیم. من و خواهرم لیلا، لباس نامناسبی پوشیده بودیم که قسمت عمده‌ی بدنمان لخت بود. پدرم مثل همیشه خود را قایم کرده بود تا ما را بترساند و با ما شوخی کند. وقتی همدیگر را دیدیم، به شدت یکدیگر را در آغوش گرفتیم و پدرم ما را، و ما پدر را بوسیدیم. کمی ما را برانداز کرد و سپس مرا در آغوش خود گرفت و چیزی گفت که هرگز از یادم نمی‌رود! چشمانش را به چشمانم دوخت و گفت: ❣هانای عزیزم! تمام چیزهای با ارزش در این دنیا، توسط با چیزهای مختلفی پوشیده شده و پنهان‌اند. گفت: کجا می‌توانی به دست بیاری؟ بدون شک در اعماق زمین که زیر خروارها خاک پنهان شده است. کجا می‌توانی به دست بیاوری؟ در اعماق دریاها و درون پوسته‌ی سخت صدف‌ها. کجا می‌توانی به دست بیاوری؟ در اعماق معادن، که زیر لایه‌هایی از سنگ و خاک قرار گرفته و برای به دست آوردنش باید زحمت زیادی متحمل شوی. سپس با نگاهی تیز و گیرا به چشمانم زل زد و گفت: 💚دختر عزیزم! بدن تو ارزشمند است؛ بسیار با ارزش‌تر از چیزهایی که برایت مثال زدم… اگر آن چیزهایی که ارزششان از تو کم‌تر است، آن‌گونه پوشیده اند، پس تو هم باید خودت را بپوشانی (تا به آسانی در دسترس دیگران قرار نگیری و ارزشت کم شود). @akhbaredaaagh