🌺 ماجرای ازدواج امام خمینی از زبان همسرش خانم خدیجه ثقفی👇
ادامه:
آن خواهرم که یکسال و نیم از من کوچکتر بودـ شمس آفاق ـ دوید و گفت:« داماد آمده!! داماد آمده!» من را بردند و داماد را از پشت اتاق ذبیحا... نشانم دادند. آنها توی اتاق دیگر نشسته بودند و من از پشت در این اتاق ایشان را دیدم. آقا زردچهره بود، موی کم زردی داشت و اتفاقاً روبرو واقع شده بودند و زیر کرسی نشسته بودند. وقتی برگشتم خواهرانم و مادرم هم آمدند و داماد را دیدند، چون هیچ کدام داماد را ندیده بودند.
بدم نیامد، اما سنی هم نداشتم که بتوانم تشخیص بدهم که چه کار باید بکنم. ذاتاً هم آدم صاف و ساده ای بودم. آقاجانم آهسته آمد و از خانم جانم پرسید:« قدسی ایران برگشت چه گفت؟» خانم جانم گفتند«هیچی نشسته است» بعداً به من گفتند که «وقتی تو ساکت نشسته بودی، به زمین افتاد و سجده کرد.» چون او خودش پسندیده بود. همیشه پدرم می گفت: «من دلم یک پسر اهل علم می خواهد و یک داماد اهل علم.»
همین هم شد آقا اهل علم بود و پسرشان آسید احمد را هم اهل علم کرد.
روز اول که می خواست آقا ازدواج کند و آقا جانم قرار بود جواب مثبت به آسید احمد بدهد به ایشان گفت که خانمها ایراد دارند. آسید احمد گفت ایرادشان چیست؟ گفت که یکی اینکه او را نمی شناسند و او مال خمین است و دختر در تهران بزرگ شده است و در حالت رفاه بزرگ شده است و وضع مالی مادربزرگش خیلی خوب بوده و با وضع طلبگی مشکل است زندگی کند. داماد اصلاً چی دارد؟
ادامه دارد
#روزمرِگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb