🤣 یه خاطره از عقد خواهر شوهرم می خوام بگم همین فروردین ماه عقد خواهر شوهرم بود مراسم توی خونه گرفتن .وقتی عاقد خطبه عقد می خوند من کنار عروس بودم همه هم ساکت بار اول خوند خانم هاگفتن عروس رفته گل بیار بار دوم خوند باز خانم ها گفتن عروس رفته گلاب بیاره( 😒😒 خیلی لفت میدادن منم واقعا حوصله این مس مس کرده نداشتم بعد هر بار که خانم ها میگفتن عروس رفته گل بیار گلاب بیاره کلی حرف و خنده میشد باور کنید ۲۰ دقیقه طول میکشید حرف و خنده هاشون) اینم بگم از دست مادر شوهرم عصبانی بودم.😡 برای بار سوم که خوندن همه هم ساکت ساکت بودن نمی دونم چی شود که من با صدای بلند جواب دادم بله همه از جمله عروس وداماد ومادر شوهرم ای جوری😳😳 شدن یه ان به خودم اومدم که چکار کردم گوشیم دستم بود فوری گذاشتم روی گوشم گفتم بله بله ببخشید صداتون قطع وصل میشه اجازه بدید برم بیرون و زود رفتم بیرون از اتاق .خودم از خنده دیگه نمی تونستم سر پا وایسم 😂😂.اینم بگم چون نیم رخم به سمت مهمون ها بود هیچ کس متوجه سوتی من نشد وهمه فکر کردن من واقعا باگوشی صحبت میگردم بعد چنددقیقه همسرم اومد گفت کی بود بهت زنگ زد .وقتی جریانو براش تعریف کردم دو تا کلی خندیدیم .😜😂😂 👇 https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb