تنها یک بار بدون هیچ یک از فرزندام رفتم نزدیک ضریح واونم در نجف بود از باب الساعه داخل شدم داشتم اسامی و القاب حضرت امیر رو با خودم مرور می کردم . فرزند شرمنده ای بودم در محضر پدری بخشنده نزدیک ضریح می شدم دست دراز کرده بودم تا دستم رو بگیره موج جمعیت آرام و بی هیاهو داشت منو به قرارگاه دلهای حیدری می رسوند که یکدفعه.. یدفه متوجه شدم یکی از زوار داره در فشار ازدحام نزدیک ضریح خفه میشه اون از من نزدیک تر بود به ضریح یک نفر دستشو داد سمت من و گفت داره میمیره بکشیدش منم ارام و محکم کشیدمش وقتی از فشار دور ضریح خارج شد خودش رو در آغوشم انداخت..گریه کرد///منم گریه کردم نمی تونست سر پا بایسته کمی براش اب گرفتم و شکلاتی بهش دادم دقایقی پیشش بودم هنوز زیر گنبد بودیم خلوت تر که شد یکی از دوستاش او رو دید و منم سپردمش به دوستش داشت میرفت ازش پرسیدم اهل کجایی گفت پاکستان برای رسیدن دستم به ضریح دوباره تلاش نکردم از زیر گنبد خارج شدم بیرون در ایستادم و این بار فقط با دست اشک با حضرت تجدید بیعت کردم السلام علیک یا امیرالمومنین😭 ✍️کانال روزمرگی من و مامان http://ble.ir/join/ZGFiODBlYz