🌼 خاطره بامزه خانم استاد آخرین امتحان دانشگاه امتحان بچه های خودم بود داشتم از دانشگاه برمیگشتم خونه کمربند بستم ولی از زیر دستم رد کردم(حرفه ای هاش میدونن چی میگم ..... الکی مثلا من خیلی راننده ام) دیدم مامور راهنمایی رانندگیه گفت بزن کنار مامور:خانوم چرا کمربند نبستید؟! من:بستم ایناهاش ماموره:آهان خب مدارک ماشین لطف کنید چون کیفم خیلی کوچیکه مدارک ماشین توش جا نمیشه مدارک با برگه ها گذاشته بودم صندلی عقب قشنگ ۵دقیقه گشتم تا پیدا شد تصور کنید حالا بسته برگه های امتحان رو میدادم بغل ماموره مامور بنده خدا🙄 من🤭 مدارک دادم دستش دید کامله مامور:خانوم گواهینامه دارید؟!این تو نبودا من : اِوا اون تو کیفمه حالا کیفم کو؟! مامور:خانوم نمیخواد فقط راه بیفت😠 خخخخخخ ایا من عصبانیش کرده بودم؟!ایا من شلخته ام؟!ایا مامور باید انقدر کم طاقت باشد؟!🙂🙃 ✍️روزمرِگی_من_و_مامان 🧕https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb 🌼