🔵 داستان نویسنده: 🔴 داعش اندکی نزدیک تر (قسمت چهارصد و بیست و دو) اتوبوس نیمه پر بود و تونست یه صندلی خالی پیدا کنه و بشینه‌. از پنجره به پیاده رو نگاه میکرد . انگار چشمانش دنبال فرود می گشتن و وقتی تو خیابون ماشین مشکی رنگی نمی دید قلبش آروم میشد . اتوبوس که به ایستگاه نزدیک کوچه رسید سریع پیاده شد و به طرف کوچه پا کج کرد . اما به کوچه وارد نشده بود که ماشین مشکی رنگی جلوی پاش ترمز کرد و ماشین با صدای گوش خراشی متوقف شد. یه آن حس کرد ماشین در حال تصادف کردن با اونه و از وحشت تصادف عقب رفت . اما سرشو که بلند کرد چشمش به ماشین آشنایی افتاد همون ماشینی که کابوس بزرگ زندگیش بود . دست لرزانشو روی دهانش گذاشت و هین بلندی کشید . دوست داشت به طرف خونه فرار کنه اما ماشین سد راهش شده بود . پاهاش ناخودآگاه عقب رفت و خواست برگرده و دوباره به سمت ایستگاه اتوبوس بره که فرود رو مقابل خودش دید. فرود از ماشین پیاده شده بود و به طرف ریحانه آمده بود . فرود نگاهی به ریحانه که وحشت از چشماش می بارید و لرزش تنش از زیر چادر هم پیدا بود کرد و گفت : میشه چند دقیقه وقتتو به من بدی ؟ در حد کوتاه چند دقیقه ! ریحانه سر جای خودش خشک شده بود نه توان حرکت داشت و نه توان صحبت کردن . نگاه وحشت زده ای به ماشین فرود انداخت . فرود دوباره حرفشو تکرار کرد. ریحانه که دوست داشت زودتر از اون مهلکه خلاص بشه بالاخره قفل زبونش باز شد و گفت : بـ .... برین کنار می‌خوام برم خونه .... الان کسی منو ببینه زشته! فرود به ریحانه زل زد و گفت : خب بیا داخل ماشین بشین می‌خوام باهات حرف بزنم . پوزخندی رو لب های ریحانه جا خوش کرد و با خودش گفت : اون روز نحس هم همین جوری پامو داخل اون ارابه مرگ گذاشتم! زهی حماقت و نادانی !! و به زبون آورد : وقت خیلی بدی رو برای مزاحمت انتخاب کردین !! اگه از اینجا نرین مجبورم جیغ بزنم که همسایه هامون بریزن سرتون !! فرود دوباره گفت : قصد بدی ندارم به جون مادرم فقط می‌خوام چند جمله بهت بگم و برم ! بفرما داخل ماشین ریحانه با چشمای لرزان به ماشین نگاه کرد و از وحشت سر رسیدن فرد همسایه یا آشنایی با پاهای لرزانش به حرکت دراومد و در صندلی عقب رو باز کرد و با در باز داخل ماشین نشست! فرود ماشین رو روشن کرد و چند متری دور تر از کوچه برد . ادامه دارد ...... 🔴 کانال منو درسام سروش 👇👇 @s_mano_darsam ایتا 👇👇 ‌@manodarsam