🔵 داستان
#داعش_اندکی_نزدیکتر
نویسنده:
#زینب_علوی
🔴
#رمان داعش اندکی نزدیک تر (قسمت چهارصد و شصت و هشت)
به جز ریحانه و فرود و اطرافیانشون، در محضر یک خانواده دیگه هم برای عقد حضور داشتن که البته عقد اونا با کلی تشریفات و همراه و سر و صدا بود و عقدشون قبل از فرود و ریحانه خونده شد.
اطرافیان ریحانه و اطرافیان فرود حوصله ی همدیگرو نداشتن و خیلی باهم صحبت نمیکردن و تموم حرفشون چند تا متلک بود که نثار همدیگه کردن و تموم شد.
و البته هیچ کدام از خانواده فرود طاهر و نوع پوشش ریحانه که لباس و روسری و کفش نسبتاً ساده با یه چادر سفید حریر بود رو دوست نداشتن و اونو دون شأن خودشون میدونستن و با حالت مشمیزی بهش نگاه میکردن!
ریحانه هم در بله گفتن دست دست نکرد و با همون جمله اول عاقد بله رو گفت که تیکه های اشرف و دیبا و شهناز دامنشو نگیره!
دیبا از طرف خودش و کل آدمهایی که همراهش بودن یه سکه به عروس و داماد هدیه داد که البته اونم فرود صبح روز عقد مجبورش کرده بود بخره!
اطرافیان ریحانه هر کدوم به تناسب وضعشون یه کارت هدیه بانکی به زوج جوان هدیه دادن که از سکه دیبا آبرومند تر بود و از سر اجبار نبود و معنی مبارکتون باشه، میداد.
البته تنها کسانی هم که به زوج جوان تبریک گفتن عاقد و کارمند دفترخانه که پسر جوانی هم بود و خانواده حسنا و نازیلا بودن.
بعد از عقد از محضر بیرون اومدن و فرود پیشنهاد داد دو خانواده برای شام به رستوران برن .
هوا تاریک شده بود و باد سردی می وزید . نوای قرآن از دوردست شنیده میشد .
خانواده ریحانه و کسانی که همراهیشون میکردن افرادی مذهبی بودن و همراهی با خانواده و اطرافیان غیرمذهبی و خیلی بدحجاب فرود که راحت میشد حدس زد اهل نماز خواندن نیستن ، رو نمی پسندیدن.
ریحانه میدونست که اگه ماجرا رو خودش جمع و جور نکنه حتماً به یه درگیری لفظی دو خانواده منجر میشه .
به همین دلیل چادر سفید روی سرش رو مرتب کرد و پیش دستی کرد و قبل از اینکه کسی جواب فرود رو بده ، گفت : الان که هوا داره تاریک میشه و مطمینا خانواده ها خواهان استراحت هستن . خانواده ما قراره دو روز دیگه یعنی روز جمعه یه مهمونی به عنوان جشن عقد بگیرن و خانواده و اقوام دو طرف هم دعوت هستن که به همه این ازدواج هم اعلام بشه !
دیبا پوزخندی زد و آروم زیر گوش خواهرش گفت : چقدرم که خوشحاله! بایدم خوشحال باشه ! پسری که از سر خودش و قومش زیادیه گیرش اومده !!
خانواده ریحانه هم که کلاً همچین برنامه ای نداشتن مات و مبهوت و با علامت سوال به ریحانه نگاه میکردن .
حرف ریحانه باعث شد که دو خانواده با همدیگه خداحافظی کنن و از هم جدا بشن و هرکدام راه خودشونو برن
راه خانواده و اطرافیان فرود به سمت خونه پیرزاده بود و راه خانواده و اطرافیان ریحانه به سمت امامزاده صالح برای زیارت و نماز ، چون محضر فاصله خیلی زیادی با امام زاده صالح نداشت .
ادامه دارد ......
🔴 کانال منو درسام
سروش 👇👇
@s_mano_darsam
ایتا 👇👇
@manodarsam