🔵 داستان رمان تسلیم قانون عشق (قسمت 69) مهدی مشغول رانندگی و منتظر بود مریم حرفشو شروع کنه. خسته و بی حوصله بود و افکارش تمرکز و زبانشم قدرتی برای سؤال پرسیدن از مریم نداشت. مریم یه لحظه خاطرات روزیو که می خواست با عشوه گری و زیبایی و جذبه ی جنسیش مهدیو تو دام خودش بندازه و اونو مجبور به پذیرش درخواستش کنه یادش اومد. شیطان درونش دوباره اونو به همون قالب اما این دفه نرم تر و ملایم تر برد و با صدایی که توش کمی عشوه و کرشمه بود گفت: به نظر می رسد که شما بسیار خسته باشی؟ مهدی بی حوصله جواب داد: نه شما اگه حرفی داری بگو. می شنوم. مریم با همون لحن و همون مدل حرف زدن گفت: مهدی تو هنوز هم جذاب و مهربان و صبور و آرام هستی. مهدی من در سیاتل به تو علاقه داشتم. و هنوز هم به تو علاقه دارم. مهدی من هیچ وقت تو را فراموش نکردم. من سعی کردم زندگیم به شکلی بسازم که تو دوست داری. مهدی من خیلی خیلی زیاد علاقمند هستم تو با من ازدواج کنی. آیا تو حاضری با زنی که تو را می پرستد ازدواج کنی؟ مهدی با اینکه از وقتی که مریم بهش زنگ زد پیش بینی این حرفارو البته نه به این شدت می کرد، اما ناخودآگاه از شنیدنش شوکه شد. احساس غافلگیری و خجالت توام با حرص و بغض داشت. با خودش گفت: عجب نفهمیه این!! یعنی نمی فهمه من عزادارم و اومده این چیزا رو بهم بگه؟! تازه چهلم فاطمه تموم شده ها!! هی بزار لابد شیش ماه بگذره بعد بیا این چرت و پرتا رو بگو. گیرم عزاداری فاطمه هیچ حرف مردمو چکار کنم؟! و همین جور حرفای سرزنشی به ذهنش می رسیدن و سرعت رانندگیش کم شده بود. با صدای مریم به خودش آمد. مریم داشت بهش می گفت: مهدی جواب من نمی دهی؟ مهدی روشو به طرف مریم که کنارش نشسته بود برگرداند. چهره ش سرد و بی روح و خیلی بی تفاوت و گرفته بود. سعی کرد به اعصابش مسلط باشه و جواب منطقی به مریم بده. مهدی گفت: شما .... شما .... یعنی خدا به شما کمک کرده راهی خوب برای زندگی انتخاب کنی. من خوشحالم که شما راه خوب زندگی کردن رو پیدا کردی. اما من .... من .... من اصلاً آمادگی ازدواج ندارم .... همسرم تازه فوت کرده و من عزادار او هستم .... من دو بچه ی کوچک دارم و باید مواظب بچه هام باشم .... من فعلاً قصد ازدواج ندارم. تمام وقتی که مهدی در حال حرف زدن بود مریم احساس خوبی نداشت. و کم کم دلهره ش زیاد می شد. قلب مریم شکست. با صدام شکست. نمیتونست جلوی شکستن بغضشو بگیره سعی کرد بغضشو پنهان کنه و با صدایی که از ته چاهی عمیق بیرون می زد گفت: من ... من نمی خواهم تو همسرت سابقت فراموش کنی .... من با بچه های تو هیچ مشکلی ندارم. من قول می دهم اگر تو با من ازدواج کنی من با بچه ها خیلی مهربان باشم و اصلاً حرفی درباره ی همسر سابقت نگویم. مهدی تو کسی را در زندگی داری؟! اگر کسی را در زندگی داری بگو می خواهم بدانم. ادامه دارد ........ کانال محبوب حقیقت طلبان منو درسام سروش 👇👇 @s_mamo_darsam ایتا 👇👇 @manodarsam