🔵 داستان نویسنده: 🔴 رمان داعش اندکی نزدیک تر (قسمت نود و نه) فقط دو امتحان مونده بود تا چهار سال تحصیل در دانشگاه کلاً تموم بشه. ریحانه که تو هوای نیمه ابری و سرد زمستانی برای امتحان درس انقلاب اسلامی که امتحان یکی مانده به آخر بود به طرف دانشکده می رفت، خاطرات 4 سال تحصیل تو ذهنش به رقص درآمده بودن. حرف های رد و بدل شده تو کلاس درس انقلاب اسلامی تو سرش اکو می شد. گاهی با خودش کلنجار می رفت که چرا جواب حرفای پیرزاده و دوستاشو این جوری داده، گاهی خودشو مؤاخذه می کرد که چرا فلان جوابو به حرفاش نداده است و گاهی هم تو ذهنش در حال بحث و جدل و سوال و جواب با اونا بود. به دانشگاه که رسید به خودش گفت ولش کن دیگه بی خیال. هرچی بوده تموم شده خدارو شکر که دیگه اونارو هم نمی بینی. یه لحظه وایساد و نمای دانشگاه رو از نظر گذروند. یادش اومد زمان اعلام نتایج اولیه کنکور سراسری و انتخاب رشته رو که رتبش حسابی اونو شوکه کرد و باور نمی کرد فرق رتبه دومین کنکورش با اولین کنکور فقط 3000 تا باشه یا روزهایی که اسامی پذیرفته شدگان نهایی کنکور اعلام شد و او ناامید از رسیدن به رشته پزشکی و خوشحال از قبول شدن در رشته ای که می دونست اکثر واحدهای درسیش، بر پایه زیست شناسی درس مورد علاقش هستند، بود، یا اولین روزی که پاشو تو این دانشگاه گذاشت. چشم هاشو بست، با نفسی عمیق هوای سرد رو به ریش فرستاد و با صدای پر از حسرت و غبطه زمزمه کرد یادش بخیر روزهای رفته که دیگه برنمی گردن. سپس وارد دانشگاه شد. تو دانشکده زمزمه هایی شنیده می شد. پچ پچ های متلاطمی که خبر از اتفاق غیرمنتظره تی تو دانشکده می دادن. شنیدن اسم فرود پیرزاده از زبان چند نفری که از کنارش رد شدن متحیرش کرد. اولین کسی که با او سلام و احوال پرسی کرد سارا بود. سارا بعد از سلام کردن بلافاصله گفت: ریحانه شنیدی چه اتفاقی افتاده؟! اگه بگم باورت نمیشه! مغزت سوت میکشه! ریحانه لب هاشو به علامت بی اطلاعی به سمت پایین کج کرد و گفت: نه!! چی شده؟! سارا با چشمای گرد و لحن هیجان زده با سرعت غیرقابل باوری که باعث می شد حرفاشو بجوه گفت: وای ریحانه دیروز که ما امتحان نداشتیم و دانشکده نبودیم فرود پیرزاده و اون دوستای عتیقه شو که همیشه باهاش بودن این ترم تعلیق کردن و همه امتحاناشونم هم باطل شده یعنی فکر کنم صفر شده! ریحانه تو حیرت غرق شد و با چشمایی که دیگه جا نداشت بیشتر از اون باز بشه جیغ کشید: چی؟! یه بار دیگه از اول بگو!! و سارا دوباره به همون شکل حرفاشو برای ریحانه بازگو کرد. ادامه دارد ...... 🔴 کانال منو درسام سروش 👇👇 @s_mamo_darsam ایتا 👇👇 @manodarsam