🔵 داستان نویسنده: 🔴 رمان داعش اندکی نزدیک تر (قسمت صد و یک) هستی صورتشو به علامت مشمئز شدن جمع کرد و گفت: چون خودم تو پارکینگ دانشکده تو ماشین فرود تو بغل هم در حال لب گرفتن دیدمشون!! اییشش دختره ایکبیری فکر می کرد چون خلوته کسی نمیبینش!! کلاً این دانشگاه پر از تبعیضه!! به خاطر چهار تا و نصفی موی من که بیرونه حراست روزی شونصد دفه بهم تذکر میده اما کاری به کار ماچ و بغل اینا نداره!! اصلاً خوب به سرشون اومد!! ریحانه به شوخی گفت: این چهارتا و نصفی نیست یه جنگل مو هستش!! هستی ابروهاشو بالا برد، لب هاشو کج کرد و گفت: حالا موهای قشنگ من شدن جنگل!! و سپس سرشو به نشانه اعتراض سمت مخالف ریحانه برگردوند. ریحانه خندید و گفت: باشه حالا خرمن موهای زیبای شما!! ولی در شأن شما نیست با پیرزاده و دوست دخترش ... مقایسه بشی!! هستی با افاده خاصی سرشو به طرف ریحانه برگردوند و گفت: البته که در شأن من نیست!! با اون شتر آرایش کرده که کل صورتش ژل کاریه و اون پیرزاده زن باز مقایسه بشم!! سارا هم نفسشو با صدا بیرون داد و گفت: خیلی خب این بحث ها رو ول کنید بریم سر جلسه!! الان دیر می رسیم دکتر اخوان راهمون نمیده!! این حرف لبخند رو رو لبان ریحانه و دوستاش نشوند و به طرف مکان برگزاری امتحان رهسپار شدن. مدت جواب دادن به سؤالا 60 دقیقه بود و امتحان که تموم شد ریحانه و سارا همراه تعدادی از اعضای بسیج دانشجویی خواهرا دوباره تو راهرو دانشکده دور هم جمع شدن و در مورد اتفاق افتاده بحث و گفتگو کردن. سؤالی که ذهن همشون رو درگیر کرده، این بود که چه کسی اون حرفا رو درباره پیرزاده و دوستاش به مسئولان دانشکده گفته و قصدش از انجامش چی بوده . فرشته کریمی و سمیه حدیدی اعتقاد داشتن که برای روشن شدن ابهامات و پیدا کردن آدم چقولی کننده باید از اعضای بسیج دانشجویی برادرا سوال بشه گرچه خودشون روشون نمیشد این کارو انجام بدن. اما سارا مخالف بود و اعتقاد داشت اونا حتی در صورت انجام این کار هم هیچ وقت حقیقت رو افشا نمی کنن و جواب روشن و صحیحی به اونا نمیدن. ریحانه می گفت گذشت زمان خودش حقیقت رو فاش میکنه و سوال غیرمستقیم از افرادی که احتمال داره اون کار رو انجام داده باشن مؤثرتره. بعد از 40 دقیقه بحث و جدل که بیشتر ابراز نظرهای پراکنده بود تا یه گفتگوی نتیجه دار، ریحانه با دوستاش خداحافظی کرد و تصمیم گرفت به خونه برگرده. قبل از خارج شدن از دانشکده با پرنیان و هستی که سر راه دیدشون و تو راهرو مشغول حرف زدن درباره نتیجه امتحانشون بودن، خداحافظی کرد و با سری پر از کلی سوال بی جواب درباره اتفاقاتی که در طول این ترم برای خودش و یا تو کلاس پیش آمد، از دانشکده بیرون رفت. ادامه دارد ...... 🔴 کانال منو درسام سروش 👇👇 @s_mamo_darsam ایتا 👇👇 @manodarsam