📌خاطره جان‌سوز مادر شهید معماریان از آخرین بدرقه فرزندش 🔸مادر شهید معماریان روایت می‌کند: شبی وارد اتاق پسرم شدم و دیدم مشغول بستن ساک جبهه است. 🔹با آرامشی خاص گفت: «مامان، این آخرین جبهه است، دیگر برنمی‌گردم.» با نگرانی جواب دادم: «زبانت را گاز بگیر، این همه بار رفتی و سالم برگشتی، این بار هم برمی‌گردی.» اما او دوباره با اطمینان پاسخ داد: «نه مامان، این بار آخر است.» ▪️صبح هنگام اعزام، طبق رسم همیشه آب در دست گرفتم تا پشت سرش بریزم، اما ناگهان دلم لرزید. با خود گفتم: «وقتی پسرم را در راه خدا دادم، نباید دلم به او وابسته باشد.» پس آب را به دست همسایه دادم تا بریزد. ▫️پسرم تا سر کوچه رفت. همان‌جا کنار تیر چراغ برقی که امروز کوچه به نام اوست، ایستاد. رو به من کرد و گفت: «مامان، به قد و بالایم نگاه کن، چون دیگر تا قیامت مرا نخواهی دید...»این تنها یک خاطره نیست؛ تصویری است از ایمان مادران شهدا که با قلبی سرشار از یقین، عزیزترین دارایی‌شان را آگاهانه راهی میدان‌های جهاد کردند. شهدا نیز با درک مسیر خویش، قدم در راهی گذاشتند که پایانش شهادت بود.امروز رسالت ما تنها زنده نگه داشتن نام و یاد شهدا نیست؛ بلکه پاسداشت ارزش‌هایی است که برای آن جان دادند: ایمان، صداقت، شجاعت و وفاداری به آرمان‌ها. 🔻شهدا رفتند تا ما بمانیم؛ و امروز وظیفه ماست که بمانیم، اما «همچون شهدا زندگی کنیم».