تو گیتهای ورودی حرم، یه دختر شونزده سالهای بود که با اینکه موهاش بیرون بود ولی چادرشو خیلی قشنگ گرفته بود و معلوم بود با شوق حاضر شده برای زیارت امام رضا. خادمی که گشته بودتش به خاطر جوراب نذاشته بود بره تو، و طوری برخورد کرده بود که اون دختر تو سکوت جوری گریه میکرد که واقعا قلب آدم میشکست. مادر اون دختر به خادمه گفتش که جوری برخورد میکنید که هیچکس نیاد زیارت دیگه ماهم نمیریم زیارت، بعد خادمه چی گفت؟ خیلیییی راحت! گفت مگه برای من میری؟ نرو! باورم نمیشد که یکی انقدر سنگدل باشه و براش مهم نباشه باعث شه یه بچه دیگه هیچوقت پاشو حرم نذاره! خیلی دو دل بودم برم دنبال اون دختر یا نه ولی به این فکر کردم که واقعا اگه راهش برگرده و به خاطر این خاطره دیگه نیاد چی؟ با اینکه از گیت رد شده بودم ولی برگشتم رفتم دنبالشون. اون دختر هنوز داشت گریه میکرد… بغلش کردم گفتم فدای سرت این چیزا که گریه نداره به ما که چادری هستیم هم میگن ناراحت نباش بیا از یه دَر دیگه بریم. چیزی که جالب بود برام این بود که خودشون معتقد بودن که بالاخره هر جایی قانون خودشو داره و فقط از برخوردشون ناراحت بودن. باباش براش جوراب خرید و از یه در دیگه رفتیم تو. وقتی وارد حرم شدیم باز بغلش کردم و بهش گفتم امام رضا خیلی دوست داره که نذاشت از در خونش بری :). وقتی اینطور رفتارای بد رو میبینید واقعا نذارید همینجوری دلشکسته برن، خیلی خاطره بدی تو ذهنشون میمونه و واقعا شاید برای همیشه برن. منم اشتباه کردم که به اون خادم تذکری ندادم و واقعا باید اینکارو میکردم ولی به عنوان کسی که خادمای امام رضا رو خیلی دوست داره امیدوارم آستان قدس تو موندن بعضی خدام تجدید نظر بکنه؛ خادمی برای امام رضا عشق و ادب میخواد، اگه حوصله یا ادب ندارید مجبور نیستید خادم بشید.