دقیقا شبی که داشتم برمیگشتم احساس بیماری کردم و تقریبا ده روزه جونِ درست حسابی تو بدنم نیست و با مادربزرگم که صحبت میکردم خاطرهای گفت و تعریف کرد که تو سفر مکه یکی از دوستاش مریض میشه و عزیز بهش میگه پاشو پاشو همسرتو صدا کن ببرتت درمانگاه و ... که دوست باصفاش میگه عی بابا ول کن. باهاش میسازم تا خوب شه. آدم باید خمس بدنشو سالی یهبار بده.. فلذا اگر قراره با مریضی و بیجونی بعد اربعین، خمس این جسم رو بدم لبیک آقا لبیک. این سهم ما از این جسمِ ضعیف خاکی.