.🥀
-دقّ- هم ناگهان اومد.
البته، ناگهانی بودن خاصیتِ دقّـه.
دردای خرده خرده ناگهان میشن دقّ کردن!
بیتهای این شعر هم خرده خرده
اومدن و کنار هم نشستن تا بیت ۴
از اونجا قفل کرد. چون هنوز هیچ
سیری برای شعر مدنظرم نبود و بداهه
پیش میرفتم.
وقتی دیدم دیگه پیش نمیره فهمیدم
یعنی این شعرم باید زودتر تموم بشه
و براش دنبال مؤخره و نتیجه گشتم که
شد بیت ۵ و بیت ۶، قافیهاش «عشق»
شد!
تازه فهمیدم عشق، در جایگاه قافیه
چه غریبه...
سخت بود براش هم وزن و هم قافیه
پیدا کردن و درست در موقعی که داشتم
بیخیال مصرع اولِ بیتِ آخر میشدم،
-دقّ- ناگهان نازل شد!
و این شعر، با همه کم و کاستیهاش
برام عزیز شد. چون مثنویای بود که
قدر چندین غزل درد داشت...
اصولا حساب مثنویها از غزلها جداست.
مثنویها معمولا نصیحت میکنن،
برخلاف غزل که درد و دل..
اما اینبار پای درد و دل یه مثنوی
بشین بجای غزل؛ پای درد و دل
یه معشوق بشین به جای یه عاشق...
این خاصیتِ این شعره.
-خاص-ـیّت.
.🥀