دیدم تو آسایشگاه ی گوشه ای نشسته جوراباشو درآورده داره ساق پاهاشو ماساژ میده رفتم جلوتر دیدم چندتا تاول بزرگ کف پاش زده نزدیک شدم کنارش نشستم گفتم چند روزه اینجایی؟ گفت با امشب سه شب فردا هم میخوام برم گفتم شما پاهاتون تاول زده نمیخواد برین ویلچر بیایین براتون جای ساده تری رو تعریف کنم گفت دوسال بود نیومده بودم تو ولایت خودمون یکی از آشناهامون رو که زندانی بود ضمانت کردم بره مرخصی چند روز پیش بهم زنگ زدن که فلانی از مرخصی برنگشته یکهفته مهلت دارید تحویلش بدید ، اگرنه حکم جلب شما صادرمیشه منم هر چی دنبالش گشتم اثری ازش نبود دنیا رو سرم خراب شده بود تو همین احوال یشب یکدفه یادحرم امام رضا ع افتادم با خودم گفتم میرم مشهدهم خدمت میکنم هم از آقا کمک میخوام بقیش با خدا اومدم هیچی به آقا هم نگفتم آخه روم نمیشدبعداز دوسال که نیومده بودم چیزی از مشکلاتم به آقا بگم امروزصبح ی شماره ناشناس بهم زنگ زد دیدم همون بنده خداست که ضمانتش کرده بودم گفت فلانی من سرِ مرزم میخواستم از ایران برم ولی چند روزه کارم درست نمیشه ازدیروز یکسره امام رضا (ع) تو نظرمه و هی به خودم میگم این نامردیه این کار رو نکن بخاطر امام رضا(ع) اینکار رو نکن از خود امام کمک بخواه یک نفر دیگه رو گرفتار نکن خواستم بهت بگم نگران نباش برمیگردم و خودم رو معرفی میکنم بعد سرشو بلند کرد و با چشم خیس گفت شما بگو وقتی آقام اینقدر مَرده من چجوری غیراز ویلچر برم کار دیگه ای بکنم؟ بخدا اگر از پاهام خون هم بیاد باید امشبو ویلچر بِرونَم. ازش پرسیدم شام خوردی؟ گفت گرفتم بیارم بین راه یک زائری ازم گرفت من دیگه حرفی برای گفتن نداشتم صلوات