سفرنامهسر
قسمت هشتم.
دیر راهب، قسمت چهارم: فاطمه(س) هم آمد.
ای نصاری مرحبا بر یاریات،
فاطمه ممنونِ مهمانداریات...
راهب نصرانی پس از آنکه سر حضرت را شستشو کرد، مدتی خیر به سر گشت. (زبان حال متواتر) ناگهان حال و هوای دیر عوض شد و راهب زمزمههایی شنید:
ناگهان آمد صدای یا حسین،
واحسینا واحسینا واحسین...
آن یکی میگفت حوا آمده،
دیگری میگفت سارا آمده.
هاجر از یک سو پریشان کرده مو،
مریم از یک سو زند سیلی به رو.
آسیه رخت سیه کرده به بر،
گه به صورت میزند، گاهی به سر.
ناگهان راهب شنید این زمزمه،
ادخلی یا فاطمه، یا فاطمه.
آه راهب دیده بر بند از نگاه،
مادر سادات میآید ز راه...
زهرای مرضیه چهل منزل پشت این سر رفت... قلبِ راهب ندایی را شنید: اُدخلی یا فاطمه. دختر پیامبر اسلام را میشناخت و گوش دل فرا داد.
بست راهب دیده اما با دو گوش،
نالهای بشنید با سوز و خروش...
کای قتیل نیزه و خنجر، حسین،
ای فروغ دیدهی مادر، حسین،
بر فراز نی کنم گرد تو سیر،
یا به مطبخ؟ یا به مقتل؟ یا به دیر؟
امشب ای سر چون گل از هم واشدی،
بیشتر از پیشتر زیبا شدی...
ای نصاری، مرحبا بر یاریات،
فاطمه ممنونِ مهمانداریات.
ندای فاطمه زهرا سلام الله سرگذشتِ سر را بازگو کرد.
هر کجا این سر دم از محبوب زد،
دشمنش یا سنگ زد یا چوب زد...
تو نبودی، گِرد این سر صف زدند...
پیش چشم دخترانش کف زدند...
پیش از آن کافتد در این دیرش عبور،
من زیارت کردم او را در تنور...
در روایتی از دخترِ راهب که این صحنه را تماشا میکرد آمده بار دیگر راهب از هوش رفت و به زمین افتاد.
راهب اول پای تا سر گوش شد،
نالهای از دل زد و بیهوش شد...