✳️ فقط خدا❗️ ✍در یکی از جنگ های صدر اسلام، مسلمانان قلعه‌ای را محاصره کردند تا با نیروی نظامی آن را بگشایند و بر دشمن پیروز شوند. زمان محاصره به درازا کشید و با آنکه سربازان مسلمان در طول این مدت بسیار تلاش کردند و رنج فراوان دیدند، ولی نتوانستند قلعه را فتح کنند. روحیه سربازان رفته رفته ضعیف و ضعیف‌تر شد و تصمیم آنها به سستی می‌گرایید. فرمانده لشکر که در شرایط موجود، پیروزی سربازان خود را بعید می‌دانست، به خدا متوسل شد و به او پناه برد. وی چند روزی روزه گرفت و از صمیم قلب درباره سپاهیان اسلام دعا کرد و از خداوند، پیروزی آنان را طلبید. دعای فرمانده به درگاه الهی پذیرفته شد و زود به اجابت رسید. وی روزی در گوشه‌ای از صحرا نشسته بود که دید سگ سیاهی در لشکرگاه می‌دود. توجه فرمانده به آن حیوان جلب شد و در ویژگی‌هایش دقت کرد. چند ساعت بعد دید همان سگ بالای دیوار قلعه است. دانست که قلعه راهی به خارج دارد و این سگ برای آنکه طعمه‌ای به دست آورد، از آن راه به لشکرگاه می‌آید و دوباره بر می‌گردد. محرمانه به افرادی مأموریت داد جستوجو کنند و آن راه را بیابند، ولی موفق نشدند. دستور داد انبانی را با روغن چرب کنند که برای سگ، طعمه مطبوعی باشد. مقداری ارزن نیز در آن بریزند و گوشه انبان را سوراخ کنند. به گونه‌ای که وقتی سگ، آن را با خود می‌برد، ارزن‌ها به زمین بریزند. سربازان بر اساس این نقشه عمل کردند... و همین سبب شد راه ورود به قلعه را بیابند و بر دشمن پیروز شوند. ↩️📚امید در زندگی از منظر قرآن کریم؛ علی اکبر مؤمنی؛ ص ۵۳و۵۴. 🆔 : @MaharateTabligh