📝 #قسمت_هیجدهم
🌷ولی من جرئت نداشتم از مادرم چیزی بپرسم، مدام فکرم می کردم یعنی قیافه اش چه شکلیه؟ قدش چقدره؟
🌷وقتی دیدم حریف کنجکاوی ام نمی شوم و نمی توانم بی خیال باشم .یک دستمال دستم گرفتم و رفتم مثلا گردگیری کنم. همين طور که با دستمال آیینه را تمیز می کردم، خودم را رساندم به قرآن، برگشتم و پشت سرم را نگاه کردم. صدای قلبم را می شنیدم. به گمانم، صورتم هم قرمز شده بود. تا دیدم خبری نیست و کسی نمی آید، یواشکی جلد قرآن را با انگشت گرفتم و بازش کردم. عکس را که دیدم، چشم هایم چهارتا شد. باور نمی کردم. ابروهایم هشتی شده بودند و لب و لوچه ام آویزان. وا رفتم. کاش فقط کچل بود!
🌷شاید دلم را خوش می کردم که عوضش پولدار است، ولی مردی که داشتم عکسش را نگاه می کردم هم مو نداشت و هم سنش زیاد بود. با غصه و کلافه چرخیدم و خواستم برگردم، دامنم گرفت به شیر سماور، دسته اش چرخید و شیر باز شد.آب جوش ریخت روی پایم و از سوزشش نفسم بند آمد.
🌷جرئت نداشتم صدایم را دربیاورم. لب هایم را بهم فشار دادم، اما نتوانستم خیلی تحمل کنم. بالاخره اشکم در آمد. هی پایم را فوت می کردم بلکه کمی خنک شود، ولی تأثیری نداشت. حرصم گرفته بود داماد آن شکلی از آب درآمده بود که هیچ، خودم را هم سوزانده بودم توی دلم میگفتم ای کاش کمی جوان تر بود و بر و رویی داشت تا حداقل آن همه سختي پلیس بازی و پای سوخته، دلم نمی سوخت؛ ولی زهی خیال باطل!
#تنها_گریه_کن#اللهم_عجل_الولیک_الفرج#شهدا_شرمنده_ایم
ادامه دارد.....
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━
@marefatmahdavi313
━━━⊰❀🌷❀⊱━━━