مقابل آینه ایستادم. گفتم: «دیدی؟ اولین اول مهری است که با عجله لباس فرم اتو نمی‌کنی و حس چندگانه‌ی دانش‌آموز بودن را زیر پوستت احساس نمی‌کنی. دیدی به چه سرعتی گذشت؟ عمر همین است. تعارف ندارد. یک روز می‌آید که همین بند بند انگشتانت زیر یک تپه خاک است. حالا بگو ببینم! برای این راه طولانی و زمان اندک، چه چیزی در بساطت داری؟!»