🔺بر اساس
#حکمت دوم
#نهج_البلاغه🔻
داستانک این حکمت :
▫️🔹در شهری دورافتاده، پادشاهی زندگی میکرد که به خردمندی مشهور بود. روزی سه نفر به قصر او آمدند و هرکدام ادعا کردند که صاحب حقی بر یک کیسه جواهر هستند. پادشاه پس از شنیدن ادعاهایشان دستور داد کیسه را روی زمین بگذارند و گفت: «به زودی مشخص میشود صاحب واقعی آن کیست.»
▫️🔹او از هرکدام خواست که سه دانه از جواهرات را در باغ قصر بکارند و گفت: «هرکس از این دانهها درختی سبز و پرثمر به بار آورد، صاحب این کیسه خواهد بود.»
▫️🔹دو نفر اول بدون هیچ فکری جواهرات را کاشتند و منتظر ماندند. اما نفر سوم با چهرهای متفکرانه گفت: «پادشاه دانا، جواهرات برای کاشتن نیستند. آنها باید در ساخت زیورآلات یا مبادلات تجاری استفاده شوند. کاشتن جواهر، جز هدر دادن آن چیزی به همراه ندارد.»
▫️🔹پادشاه لبخندی زد و گفت: «تو حقیقت را فهمیدی. عاقل کسی است که هر چیز را در جای مناسب خود قرار دهد. این کیسه متعلق به توست.»
#به_وقت_اندیشه
#داستانک
#حکمت
@markaziirib