خاطرات شنیدنی 🔅 لباس شهادت شب پیش از عملیات.والفجر ۸ جلسه فرماندهان گردان بود. قرار بود بابا علی(فرمانده گردان) ساعت عملیات را بگویند. جلسه با ذکر مصیبت اهل بیت ادامه پیدا کرد. بچه ها حال عجیبی پیدا کرده و منقلب شده بودند, به خصوص شهیدان حمید صحراییان,محمد نوروزی, بهنام قنبرزاده. علی اکبر هم خیلی بی تابی می کرد وسط مجلس بی هوش شد. چند بار با اب قمقمه به صورتش پاشیدیم, به هوش که می شد فقط می گفت حسین, حسین... از سر شب همه در حال تهیه مقدمات حرکت بودن هر کس حال خودش را داشت ،عده ای گریه میکردن ،میخندیدن،وداع میکردن ولی خنده های علی اکبر از نوع دیگه ای بود. اصلا اون شب همه چیزش فرق کرده بود. بهش گفتم علی اکبر چرا ریشت را کوتاه نکردی (آخه قبل از عملیات برا جلوگیری از نفوذ شیمایی همه ریش ها را با ماشین میتراشیدن)گفت سید به فردا صبح نمیکشه و رفت! ادامه دارد