این خانه ی ویرانه، شده عرش برایت
«جانباز» شدی بعد رسیدی به «شهادت»
این دست که مجروح شده در ره «اسلام»
دارد ز علمدار و ز «عباس» حکایت
آن دست دگر دیدمش انگشت ندارد
«بین الحرمین» است چرا پیکر پاکت؟
فرمانده ی میدانی و از ترس مبرّا
اسطوره ی غیرت شدی و کوه شجاعت
«یحیی» تر از آنی که شنیدیم همه عمر
آرام گرفتست کنون سینه ی چاکت
خشکیده لبت همچو لب خشک «علمدار»
جانم به فدای تن افتاده به خاکت
صهیون به خیالش زده «سنوار» و «هنیه»
چون وعده ی حق است،رسد خود به هلاکت
#یحیی_سنوار