🌷 با غرولند شاکی بودم که به خاطر کار کنگره باید بعدازظهرها هم توی پادگان بمانم. گفت: باید به این فکر کنی که داری برای خدا کار می کنی! شهدا همیشه توی جنگ بودن. کاری نکن که سرهنگ و سرگرد ببینه. برای رضای خدا کار کن تا خودش جوابت رو بده. موقع خداحافظی، دستی زدم روی شانه اش و گفتم: زود این ستاره ها رو زیاد کن که سرهنگ بشی. گفت: ممد ناصحی! آدم باید ستاره هاش برای خدا زیاد باشه، ستاره‌ی سر شونه میاد و می‌ره. 📙به نقل از کتاب