نیمه شعبان بود. با ابراهیم وارد کوچه شدیم،چراغانی کوچه خیلی خوب بود. بچه‌ها‌ی محل انتهای کوچه جمع شده بودند. وقتی به آنها نزدیک شدیم همه مشغول ورق بازی و شرط‌بندی‌و...بودند!! ابراهیم با دیدن آن وضعیت خیلی عصبانی شد. اما چیزی نگفت. من جلو آمدم و آقا ابراهیم را معرفی کردم‌ و گفتم: ایشان از دوستان من و قهرمان والیبال و‌ کشتی هستند‌. بچه ها هم با ابراهیم سلام و احوالپرسی کردند. بعد طوری که کسی متوجه نشود، ابراهیم به من پول داد و گفت: برو ده تا بستنی بگیرو سریع بیا. آن شب ابراهیم با تعدادی بستنی و حرف زدن‌ و گفتن‌ و خندیدن، با بچه‌های محل ما رفیق شد. در آخر هم از حرام بودن ورق بازی گفت. وقتی از کوچه خارج می‌شدیم تمام کارت ها پاره شده و در جوب ریخته شده بود.‌..!! حالا که کارشناس مسائل آموزشی هستم می‌فهمم ابراهیم چقدر دقیق‌ و صحیح کار تربیتی را انجام میداد و چه زیبا امر‌ به‌ معروف و نهی‌ از‌ منکر می‌کرد... 📚کتاب‌ سلام‌ بر ابراهیم‌۱ 🌱|@martyr_314