🔴 از مالك اشتر روزي مالك اشتر ره مي گذشت در بازار كوفه،و بر تن ان جناب پيراهني از خام و بر سرش عمامه اي از خام بود. يكي از مردمان بازاري-كه او را نمي شناخت-به نظر حقارت به او نگاه كرد و از روي استهزا و استخفاف بندقه يعني گلوله گلين به جانب ان جناب افكند. مالك از او بگذشت و چيزي به او نگفت. پس به ان مرد گفتند كه: ايا دانستي كه با چه كسي اين اهانت و استهزا نمودي؟گفت نه. گفتند اين شخص مالك اشتر يار امير المومنين(ع) بود.آن مرد را ترس و لرزه گرفت و عقب مالك برفت تا او را دريابد و عذرخواهي نمايد.مالك را يافت كه در مسجد رفته و به نماز ايستاده. چون از نماز فارغ شد،ان مرد افتاد روي پاهاي مالك كه ببوسد. مالك فرمود: كه چه امر است؟ گفت:عذر مي خواهم از ان جسارتي كه كردم.مالك فرمود:باكي نيست بر تو،به خدا سوگند كه من داخل مسجد نشدم مگربراي انكه استغفار كنم براي تو. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ 🎙کانال جامع‌ سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇 https://eitaa.com/joinchat/713097223C7b3c57cedf 📌