مرا از خدایی تو ننگ و عار آید ‼️
او شش صد سال بود که در کفر و زندقه بسر می برد و آشکارا گناه می کرد . روزی حضرت موسی (ع ) برای مناجات با خداوند بزرگ به کوه طور می رفت که با او برخورد نمود . از موسی (ع ) پرسید : به کجا می روی ؟ موسی گفت : برای راز و نیاز و مناجات با خداوند سبحان می روم . گفت : برای خدای تو پیامی دارم که از تو می خواهم حتما به او بگویی . موسی قبول کرد . گفت : یا موسی به خدای خود بگو : مرا از خدایی تو ننگ . عار می آید و اگر تو روزی دهنده من هستی ، مرا به روزی تو احتیاجی نیست .
حضرت موسی (ع ) از حرفهای او پریشان و ناراحت شد و بدون این که چیزی به او بگوید ، به طرف کوه طور روانه شد . پس از اتمام مناجات ، شرم داشت که حرفهای آن کافر را به خداوند بگوید که ناگاه خطاب آمد :
ای موسی ! چرا پیام بنده مرا که با ما بیگانگی می کند و از خدایی ما اعراض دارد ، نرسانیدی ؟
موسی (ع ) عرض کرد : خداوندا ! خودت بهتر می دانی که چه گفت .
خداوند بزرگ فرمود : ای موسی ! به او بگو : اگر تو از خدایی ما ننگ و عار داری ، ما را از بندگی تو ننگ و عار نیست و اگر تو روزی ما نخواهی ما بدون درخواست تو ، به تو روزی می رسانیم .
موسی (ع ) از کوه برگشت و پیام الهی را به آن کافر عاصی رسانید .
چون او پیام خدا را شنید سر خود را به زیر انداخت و ساعتی در فکر فرو رفت و آنگاه سر خود را بلند کرد و گفت :
ای موسی ! پروردگار ما بزرگ پادشاهی است ، کریم بنده نوازی است ، افسوس که من عمرم را ضایع کردم و روزگارم را به بطالت گذرانیدم . ای موسی ! دین خود و راه حق را به من عرضه فرما .
موسی (ع ) دین حق را به او عرضه داشت و او به یگانگی خدا اقرار کرد و به سجده رفت و در همان حال جان به جان آفرین تسلیم کرد و روح او را به علیین بردند .
@Masafe_akhar2