داستان معنوی واقعی میرداماد👇👇👇 بخونید لطفاً عباس صفوی درشهراصفهان ازهمسرخود سخت عصبانی شده وخشمگین می‌شود، درپی غضب اودخترش ازخانه خارج شده و شب برنمی‌گرددخبربازنگشتن دخترکه به شاه می‌رسدبرناموس خودكه اززیبائی خیره كننده‌ای بهره داشت سخت به وحشت می‌افتدماموران تجسّس درتمام شهربه تكاپوافتاده ولی اورانمى‌یابنددختر به وقت خواب وارد مدرسه طلاّب می‌شود وازاتفاق به درحجره محمدباقراسترآبادی كه طلبه‌ای جوان وفاضل بودمی‌رود،در حجره رامی‌زندمحمدباقردررابازمی کند دختربدون مقدمه واردحجره شده وبه او می‌گویدازبزرگ زادگان شهرم و خانواده‌ام صاحب قدرت،اگردربرابربودنم مقاومت كنی ترابه سیاست سختی دچار می‌كنم طلبه جوان ازترس اوراجامی‌دهد،دختر غذامی‌طلبد،طلبه می‌گویدجزنان خشك و ماست چیزی ندارم می‌گویدبیاورغذا می‌خوردو می‌خوابد.وسوسه به طلبه جوان حمله می‌كندولی اوباپناه بردن به حق دفع وسوسه می‌كندآتش غریزه شعله می‌كشداوآتش غریزه راباگرفتن تك تك انگشتانش به روی آتش چراغ خاموش می‌كندمأموران تجسّس به وقت صبح گذرشان به مدرسه می‌افتداحتمال بودن دختررادرآنجا نمی‌دادندولى دخترازحجره بیرون آمدچون اورایافتندباصاحب حجره به عالی قاپو منتقل كردندوسوسه به طلبه جوان حمله می‌كندولی اوباپناه بردن به خداونددفع وسوسه می‌كندآتش غریزه شعله می‌كشداوآتش غریزه رابا گرفتن تك تك انگشتانش به روی آتش چراغ خاموش می‌كندعباس صفوی از محمدباقر سئوال می‌كنددیشب دربرخوردبا این چهره زیبا چه كردی؟وی انگشتان سوخته رانشان می‌دهدازطرفى خبر سلامت دختررا ازاهل حرم می‌گیردچون از سلامت فرزندش مطلع می‌شود، بسیار خوشحال می‌شودبه دخترپیشنهادازدواج با آن طلبه را می‌دهد، دختر نیز که از شدت پاكی آن جوانمرد بهت زده بودقبول می‌كندبزرگان را می‌خوانندوعقددختررا براى طلبه فقیر مازندرانی می‌بندندوازآن به بعد است كه اومشهوربه میردامادمی‌شودوچیزی نمی‌گذردكه اعلم علمای عصرگشته و شاگردانی بس بزرگ هم چون ملاصدرای شیرازی صاحب اسفاروكتب علمی دیگر تربیت می‌كند 📚منبع: عرفان اسلامی (شرح جامع مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه)، جلد 8 ، حسین انصاریان . ✍ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌@Masafe_akhar