✍لندن 🍁از همان ساعات اول که وارد لندن شدم دلم گرفت. دوست نداشتم ماه محرم مسافرت کنم؛ ولی چاره‌ای نبود. برای شرکت در جلسه مهمی می‌بایست روز پنجم محرم به لندن می‌آمدم. عزادار مولایم حسین علیه‌السلام بودم. همان روز به جایی دعوت شدم. با بی‌حوصلگی به سمت خانه‌ای رفتم که دعوت بودم. 🏠اطراف خانه، آمد و رفت زیادی به چشم می‌خورد. وارد خانه شدم. همه‌جا سیاه‌پوش بود. تعداد زیادی از افراد در حال جنب‌و‌جوش و حرکت بودند. گوشه حیاط دیگ آش نذری بار گذاشته شده بود. مرد و زن جوانی که اهل لندن بودند با عشق و حال عجیبی در مراسم از مهمان‌ها پذیرایی می‌کردند. 🌼با توجه به آن‌چه می‌دیدم، باورم نمی‌شد در لندن هستم. مصطفی با بی‌خیالی در حال چایی خوردن بود. نگاهی به او انداختم، با دست اشاره به آن زن و مرد جوان کردم. بدون اینکه حرفی بزنم مصطفی گفت: «زن و شوهر هستند. هر دو دکترند و تازه مسلمان شده‌اند. » برایم جالب شد. دوست داشتم داستان مسلمان شدن آن‌ها را بشنوم. ☘مصطفی انگار از دلم باخبر باشد مدتی تنهایم گذاشت. خیلی زود به همراه آن دو برگشت. مرد خود را محمد معرفی کرد. پدر و مادرش او را محمد نامگذاری کردند، همین نام بهانه‌ای شد تا با پیامبر اسلام آشنا شود. چهار سالی می‌شد که مسلمان شده بود. 🌸همسرش خود را آملیا معرفی کرد. وقتی مسلمان شد نام آمنه را انتخاب کرده بود. او گفت: «برایم قابل هضم نبود که حضرت حجت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه عمر طولانی داشته باشد و در هیئت جوان، ظهور کنند. تا اینکه به حج مشرف شدم و در صحرای عرفات گم شدم. » 💎غصه و ترس تمام وجودم را فرا گرفته بود، از ته دل خدا را صدا کردم. جوان خوش‌سیمایی را دیدم که به سمت من می‌آید‌. با لهجه انگلیسی فصیح به من گفت: «راه را گم کرده‌ای؟ بیا تا من قافله‌ات را به تو نشان دهم.» چند قدمی بیشتر بر نداشته بودیم که با چشم خود «کاروان لندن» را دیدم! 🌤خیلی تعجب کردم که به این زودی او مرا به کاروان رسانده است. از او حسابی تشکر کردم. آن جوان موقع خداحافظی گفت: «به شوهرت سلام مرا برسان». از او بی‌اختیار ‌پرسیدم: «بگویم چه کسی سلام رسانده؟» او گفت: « بگو آن آخرین امام و آن منجی آخرالزمان که در رمز و راز عمر بلندش سرگردان بودی! من همانم که تو سرگشته او شده‌ای!» تا به خودم آمدم، دیگر آن آقا را ندیدم. 💡آنجا بود که متوجه شدم امام زمان را ملاقات کرده‌ام و به این وسیله طول عمر حضرت نیز برایم یقینی شد. از آن سال به بعد ایام محرم، روز عرفه، نیمه شعبان و یا هر مناسبت دیگری که می رسد، با شوهرم عاشقانه و به عشق آن حضرت خدمت می‌کنیم و آرزوی دیدن دوباره او را دارم. » 🆔 @tanha_rahe_narafte