✍تصمیم‌ درست 🍃مهرام مثل همیشه روی مبل لم داد و بعد از خوردن یک جرعه آب، دکمه‌ی تلفن را زد تا پیغام‌های ضبط شده را گوش دهد. تعجب کرد. صدای فرناز بود. با خود جمله‌ای را گفت و خنده‌ای ریز و طعنه‌دار بر لبانش نشست: «اگه کاری داشتی چرا به خودم زنگ نزدی! برای ارواح توی خونه پیغام گذاشتی آخه فرناز؟!» ☘_من زنگ نزدم که بهت بگم نمی‌تونم بدون تو زندگی کنم، می‌تونم بدون تو زندگی کنم؛ فقط بخاطر بچه ها نمی‌خوام زندگیمون به این راحتی از هم بپاشه. از روز اولی که به تو بله گفتم پای همه چیزت یک تنه ایستادم حتی خودت دیدی که بارها جلوی پدر خدابیامرزم از تو طرفداری کردم. 💫اما تو نمک خوردی و نمکدون رو شکستی. به جای این که هر روز به فکر من و بچه ها باشی، بیشتر غرق رفیق و قمار شدی. حالا هم فقط بخاطر حسام و هستی ازت میخوام به زندگی برگردی، نذار بچه هات جلوی دوستاشون سرافکنده باشند. من بخاطر بچه ها همه چیز را فراموش می کنم. تو هم دوباره به زندگی برگرد. 🍃از اول زندگیمون را دوباره می‌سازیم. به حرفام فکر کن، خیلی هم فکر کن! من حاضرم خودم را فدای بچه هام کنم تو هم مقداری از خواسته هات کوتاه بیا. 🌾الان که رفتم خونه‌ی بابام منتظر خبرت تا آخر هفته هستم ، چهره معصوم حسام و هستی را جلوی چشمات فرض کن و بعد تصمیمت را برای همیشه بگیر. 🆔 @masare_ir