✍ضاحیه ،مقتدر مظلوم دیروز ساعتی را در ضاحیه بودیم تصورم این بود که ضاحیه چیزی جز خاک نیست اما اینگونه نبود بلکه بخشی از ضاحیه تخریب شده ضاحیه پر بود از ساختمان نیمه بلند وبلندی که گویی در برابر موشک ها سینه سپر کرده بودند یاد عابس بن شبیب افتادم همان شهید کربلا که کلاه خودرا برداشت وزیر بارش سنگهای دشمن نعره می کشید احساس می کردی خانه ها سنگر را حفظ کرده اند حس ضاحیه ترکیبی بود از عزت وغربت از مظلومیت واقتدار احساس می کردی خانه ها هم دلشان برای صاحبخانه ها تنگ شده آخر آنها اولیا خدا هستند وزمین ضاحیه به وجود آنها بر سایر زمین ها افتخار می کند انگار دلشان از بی خداحافظی رفتن گرفته بود مادری که لباس های فرزندش را شسته تا فرزندش برای مدرسه بپوشد وهنوز روی بندرخت در بالکن آپارتمان آویزان است سجاده های روی زمین پهن شده ای که منتظر اقامه نماز جماعت خانوادگی هستند اسباب بازی های که در اتاق بچه ها روی زمین هستند وهنوز جمع نشدند نمی دانم حال یک مادر اهل ضاحیه را درک می کنی همان بانویی که همیشه قبل از بیرون رفتن ، خانه را مثل دسته گل تمیز می کرد وحالا ناگهان خانه را رها کرده ومی گوید ای کاش چادر نمازم را برمی داشتم ای کاش قرآنم را بر می داشتم وحالا مادر در گوشه اتاق مدرسه نشسته وشاید پنهانی اشک هایش را پاک می کند از جملات آنها می شود این را فهمید آن چیزی که قلبشان را فشرده می کند خانه های رها شده نیست غم اول زن ومرد حزب الله شهادت سید است 😭 می گویند همه چیز ما فدای سید 🆔@Khezri_ir