مشهد با چند تا رفقا رفتیم استخر
همه گولاخ بودیم و شر و شیطون ولی رضا یک چیز دیگه بوداااااااا
خداییش استاد خاطره گویی بود
یجوری تعریف میکرد که خودتو توی اون خاطره میدیدی
تو جگوزی نشسته بودیم که از سر و صدا بیرونمون کردن رفتیم سونا
اونجا هم اینقدر اریت کرد که همه در رفتن
خودمون موندیم و خودمون
تازه محفل شده شده بود محفل عشق