و برزخ روابط 💠 پنج‌شنبه شب در جمع رفقا حرف از یک دختر دانشجو بود. شکل حادثه: سقوط از طبقه چندم خوابگاه. معمولا تحلیل‌ها درباره چنین حادثه وحشتناکی زیاد است.. بعدد ما احاط به علم الله! اما من همیشه خوش‌بینانه باور دارم بسیاری از این رخدادهای غمناکِ رواداشتن مرگ بر خویشتن، با تبادل چند کلمه، دست‌کم به تاخیر می‌افتند. گویی برای کسی که تصمیم به خودکشی گرفته، جای خالی کسی که «کلمه» بگوید-تبشیرا یا انذارا- با هیچ چیز پر نمی‌شود مگر مرگ! پس باید پرسید: «جالی خالی» را چگونه باید پُر کرد؟ 💠 جمعه‌شب چند دقیقه‌ای هم‌کلام می‌شوم با یکی از نزدیکان. ترم اول روزگار دانشجویی است. در شهری که با خانه و خانواده، نهایت یک‌ساعت فاصله دارد. از رشته و درس و دانشگاه می‌پرسم و از دوستان و خوابگاه. کمابیش توضیح می‌دهد. احوال یک آشنای دیگر را هم می‌پرسم. می‌گوید همدیگر را می‌بینیم، به قاعده وقت‌های حضور در آشپزخانه‌ی عمومی خوابگاه. رابطه در حد سلام و علیک و یک لبخندِ دخترانه‌ی از سر زور است. اینها را طوری سرد می‌گوید که انگار همین دیدوبازدید اندک را هم میل ندارد. ذهنم گره می‌خورد به هندسه‌ی این نوع روابط که معماری خوابگاه آن را ناگزیر می‌کند. به شبکه‌ای از روابط عجیب و پیچیده و قابل تحلیل که در خوابگاه‌ها جریان دارد. 💠 سپس به محیط عمومی و خصوصی فکر می‌کنم. به اینکه در یک خوابگاه اتاق محیط خصوصی است و آشپزخانه عمومی؛ یک تفکیک عجیب و البته موجه و لابدّی! در ذهنم ترسیم می‌کنم چطور آدم‌ها فرآیند تولید را پیش چشم یکدیگر پیش می‌برند و در مصرف به حیات خصوصی و حیاط خلوت می‌خزند؟ ما با یک شکل از روابط انسانی متفاوت مواجهیم؛ ابتدائا جذاب... و استمرارا آسیب‌زا! ما با یک زندگی دیگر طرفیم. زندگی در خوابگاه. یعنی محیطی که در آن نوع حضور آدمی متفاوت از حضور در خانه و خانواده و بازار و مدرسه و محل کار است. محیطی که مثل همه جا، ما با آدم‌هایش در چیزهایی شریکیم و در بسیاری چیزها نه! اما متفاوت! در خوابگاه ما فضای عمومی یکدیگر را رصد می‌کنیم، ولی قدمان به فضولی از فضای خصوصی نمی‌رسد. مثل سهیم شدن در بو برنگ غذاها و خوراکی‌ها، بی‌آنکه در طعم و مزه‌اش شریک شویم. برخلاف خانه و خانواده که جورکش بو و هم‌سفره‌ی مزه‌هاییم. اینجاست که در خوابگاه تعلقی در پس شناختن‌ها نیست. چون خوابگاه یعنی زندگیِ موقت. در این لحظه مدام به ما یادآوری می‌شود که دغدغه و کار اصلی تو اینجا و در میان این آدم‌ها نیست. آمده‌ای که بگذری، نه خو بگیری و زندگی کنی! 💠 این نمای بیرونی ریخته شده در فضای عمومی [مثل] آشپزخانه‌ی خوابگاه، دوسر باخت است. از سویی به قول والریا لوئیزلی ما را به «فرضیه‌پردازی درباره خوشحالی دیگران وامی‌دارد که بر اثر مقایسه با خودمان، می‌شود دلیل اصلی ناراحتی ما» و از سوی دیگر ما را در محدوده‌ای از زندگی دیگران سهیم می‌کند که باب گفتگوها را جز به اندازه‌ی اضطرار یا رسم ادب نمی‌گشاید. تو مجازی سلام کنی و لبخند بزنی، نه بیشتر! چون آدمها پیش خودشان گمان می‌کنند: «با اینها از هیچ چیز نمی‌شود حرف زد». پس وقتی یکدیگر را در آشپزخانه می‌بینیم، به رسم ادب سری تکان می‌دهیم ولی در ادامه ترجیح‌مان شنیدن صدای قاشق چنگال‌هاست. 💠در خوابگاه، ما هستیم و نیستیم! این حالت برزخی و موقتی، «جای خالی» می‌سازد برای لحظه‌هایی که یکی به کلمه محتاج است تا از خر خودکشی پیاده شود. به‌راستی، سخت‌افزار و نرم‌افزار حضور در چنین پدیده‌ی مدرنی چگونه باید باشد؟ گویا هنوز خیلی نمی‌دانیم! لکن در عین ندانستن، این سبک زندگی خوابگاهی را در شکل معماری شهری دنبال می‌کنیم.. با آن آپارتمان‌های بلند و متراکم و تکثر فضاهای عمومی و لبریز از «جای خالی»! @Masihane