#تحمل ۱
پسرم سرش تو درس بود و کار بهش پیله گرفتم که زن بگیر و وقت ازدواجت رسیده تا کی میخوای مجرد بمونی هد چی میگفت مادر من ولم کن زندگی من راحته، باز گیر میدادم که باید ازدواج کنی و این وضع نمیشه که همش مجرد بمونی تا اینکه ی روز بهش گفتم یا زن میگیری یا خودمو اتیش میزنم پسرمم که دید من هر روز عزمم رو جزم میکنم برای تاهلش و از طرفی خواهرو و برادرهاش بهش فشار اوردن که به حرف مامان گوش کن ی وقت چیزیش میشه، پسرم کوتاه اومد براش ی دختری پیدا کردم پنجه افتاب خوشگل و خوش سرزبون گفتم این پسرم بچه اخرمه زنشم میشه دخترم، بعد از عقد نگاههای پر محبت پسرم به زنش داشت دیوونه م میکرد خنده هاشون پچ پچ کردناشون میخواست منو بکشه