۵ فردا صبح تمام عکس ها رو بردم پیش زن داداشم وقتی که دید همش بهم میگفت دیدی گفتم؟ دیدی حق با من بود؟ احمد و برادرم رو صدا کردیم و عکس ها رو نشونشون دادیم شرایط خیلی بدتر از اون بود که بخوان منکر چیزی بشند اول انکار کردن ولی بعد که دیدن راهی نیست گفتن که پشیمون و دیگه تکرار نمیکنن التماس میکردن که ترکشون نکنیم و همش همدیگه رو مقصر میدونستن، وقتی که با احمد برگشتیم خونمون باهاش حرف نمیزدم خیلی تلاش کرد متقاعدم گنه که دوستم داره و پشیمونه میگفت خطا کردم بهش گفتم اگر باهات زندگی می کنم و دنبال طلاق نیستم فقط به خاطر بچه مونه وگرنه هیچ علاقه ای به تو ندارم تو ظاهرش دیدم که چقدر ناراحت شد اما اهمیتی ندادم فرداش به زن داداشم گفتم که با احمد صحبت کردم و بعد از کلی دعوا مرافعه بهش گفتم به خاطر دخترمون میمونم زن داداشم بهم گفت تو احمقی که وایسادی من می خوام طلاق بگیرم به ادم خائن اعتماد نمیکنم لیاقت مارو ندارن بعد از اون تلفن هم شروع کرد به کارهای طلاقش رو انجام دادم و مهریه اجرا گذاشتن ادامه دارد کپی حرام