رفتارهای زشتشون اصلاً قابل توجیه نبود با اینکه خیلی عصبانی می‌شدم و حرص می‌خوردم اما هیچ وقت نمی‌تونستم مثل آذر زن حسودی باشم. با این حال همیشه هوای مادر شوهرمو داشتم با اینکه اونا در حق بچه من بی محبتی می‌کردند. تولد ۵ سالگی امیرعلی بود مادر شوهر و پدر شوهرم هم اومدن امیرعلی خیلی خوشحال بود مادر شوهرم همین که اومد داخل گفت_ کلاه تولد برای کیانا هم‌بیارین نکنه یه وقت دخترم ناراحت بشه امشب تولد اونم هست. واقعا نمی‌دونستم کیانا چیکار کرده که اینقدر عزیز شده و مادر شوهرم اونو به پسر من ترجیح میده . موقع هدایا مادر شوهرم قبل اینکه بره پیش پسرم ...هدیه‌ای رو به کیانا داد و گفت_ عزیز دل مامان بزرگ امشب تولد توام هست . بعدش کادویی رو به امیرعلی داد و حتی صورتش روهم نبوسید. ادامه‌دارد‌. کپی حرام.