🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀
🍀
#پارت697
🍀منتهای عشق💞
خاله لباسی رو که خریده بود پوشید و فقط شونهای به موهاش کشید.
علی و دایی، حاضر و آماده با کت و شلوارهای مشکیرنگشون از اتاق بیرون اومدن. چیزی طول نکشید که همه سوار ماشین شدیم.
هر چقدر خاله اصرار کرد که با چادر و روسری موهات به هم میریزه و به جاش از شنل استفاده کن، نه علی کوتاه اومد نه خودم دلم میخواست که بدون چادر بیرون برم.
خاله ناراحتیش رو بهانه کرد و با ماشین دایی رفت. میلاد رو هم با خودش برد. در واقع میخواست من و علی رو تنها بذاره.
سوار ماشین شدیم و به سمت تالار حرکت کردیم. صورتم رو طوری پوشوندم که هم جلوم رو میدیدم، هم از آرایشم چیزی معلوم نبود.
_ رویا.
_ بله.
_ ازت ممنونم که حرفم رو گوش کردی.
_ مگه نباید گوش میکردم؟
خندید و گفت:
_ چرا باید گوش میکردی اما گفتم شاید با اصرارهای مامان به خاطر اینکه با شنل بیای، به حرف مامان بری.
_ من به غیر از حرف تو به حرف هیچکس نمیرم.
_ ازت ممنونم؛ مامانم ترسید موهات بهم بخوره وگرنه مخالف چادر نیست.
_ میدونم اما یه جوری چادرم رو سر کردم که موهام بهم نخوره. حالا یکمم به هم بخوره زیاد مهم نیست.
_ فردا قرارِ اسبابکشی داریم. وسیلههایی که لازم داشتیم رو توی ساک گذاشتم. کاش حواسم رو جمع میکردم و طلاهات رو هم به جای اینکه توی جعبهها بذارم، تو ساک میذاشتم.
_ حالا شده دیگه، مهم نیست. رضا و مهشید هم میان؟
_ نه میرن خونه آقاجون. اونجا راحتترن.
_ کاش میگفتی یک روز بعد از عروسی، این جوری خیلی خسته میشیم.
_ ما که کاری نمیکنیم. یه خورده وسایل رو داخل اتاق مامان جا میدم؛ یه سری از کارتونها هم که تو اتاق جا نشه، میذاریم گوشه این یکی اتاق، یه ملافه میکشیم روش که داخلشون خاک نره. فقط ساکمون رو برمیداریم و میریم خونه حسین.
حسینم تا اونجایی که من باهاش صحبت کردم میدونم از این سحرخانم خوشش اومده اما دلش نمیخواد از حرفش کوتاه بیاد.
_ خاله هم که صبح داشت حرف میزد، میگفت یه جورایی انگار سحر دلش راضی شده ولی نتونسته با نرفتن سر کار کنار بیاد. حرف زدن با فرزانه رو هم بیخیال شده. مثل اینکه خانوادهاش بهش گفتن که چرا همچین شرطی گذاشتی. اما سرکار رفتن رو دوست داره.
_ حسین داره زور میگه. مگه میشه طرف این همه سال درس بخونه بعد بذاره کنار، بلند بشه بیاد خونهداری کنه! خب دوست داره درسی که خونده ثمرهاش رو ببینه!
_ یعنی من هم در آینده بخوام برم سر کار تو میذاری؟
_ یه کار مناسب باشه با یه محیط زنونه، چرا نذارم! در کل من اصلاً دوست ندارم که بیرون از خونه کار کنی اما اگر خودت تمایل داشته باشی من اصلاً جلوت رو نمیگیرم.
به دَر تالار اشاره کرد.
_ رسیدیم. رویا هوای مامان رو داشته باش.
_ چشم.
_ دور و بر عمه هم نگرد.
_ اونم چشم.
_ دستت درد نکنه. پیاده شو.
✍🏻
#هدی_بانو
🚫
#کپیحرام و پیگرد
#قانونی دارد🚫
╔═💞🍀════╗
@behestiyan
╚════💞🍀═╝
پارتاول
https://eitaa.com/behestiyan/16
🍀
💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀