چند ماهی بود که چراغ خونمون خاموش شده بود و همه سوت‌و کور بودن . شوهرم چند ماه پیش به خاطر پس گرفتن قرضش با یکی از همکاراش درگیر شد و ناخواسته هولش که داده بود سرش به دیوار خورده بود بر اثر ضربه مغزی فوت شد. شوهرم را دستگیر کردن و به زندان بردند روزای اول باورم نمی‌شد و با گریه می‌گفتم نه شوهر من همچین کاری نمی‌کنه حتماً اشتباهی شده اما همه چیز مشخص بود بین دو طرف درگیری پیش اومده بود و شوهرم سلمان اونو زده بود باورم نمی‌شد چون شوهرم همچین آدمی نبود حتی آزارشم به یه مورچه نمی‌رسید چه برسه اینکه بخواد یکی رو بکشه اما خوب غیر عمد بوده! درگیری بینشون پیش اومد و سلمان هولش داده و این بلا سرمون اومد. شوهرم افتاد زندان و مام به خاک سیاه نشستیم. پدرم و پدر سلمان مدام دنبال رضایت بودند باید به هر قیمتی که می‌شد رضایت خانواده مقتول رو به دست می‌آوردیم ادامه‌دارد. حرام.