#بخشـے‌از‌ڪتاب📖🔎 مرد گفت: 👳 «اگر معاویه با گفتگو هدایت شد، فرزندش هم هدایت می‌شود؛ 😏 و اما اگر امام حسین🚩 به یمن یا به مصر می‌رفت، سرنوشتی جز آنچه در مکه برایش رقم زده بودند، نداشت. 😔 اما حرکت او به کوفه، آن هم با اهل‌بیت، بیش از هر چیز یزید را از خلافتش به هراس خواهد انداخت و مسلمانان را به فکر🙁.» خواست برود لختی مکث کرد و دوباره رو به عبدالله برگشت و گفت: «و اما من! هرگز برای امام خویش تکلیف معین نمی‌کنم که تکلیف خود را از حسین می‌پرسم.😇 و من حسین را نه فقط برای خلافت،👑 که برای هدایت می‌خواهم.💞 و من حسین را برای دنیای خویش نمی‌خواهم که دنیای خویش را برای حسین می‌خواهم.💖 آیا بعد از حسین کسی را می‌شناسی که من جانم را فدایش کنم؟»💝 و رفت.🚶 عبدالله مات ماند😳. وقتی مرد دور شد، عبدالله لحظه‌ای به خود آمد😓. برگشت و اسب🐴 خویش را آورد و مرد را صدا زد: «صبر کن، تنها و بی‌مرکب هرگز به کوفه نمی‌رسی!» مرد ایستاد و افسار اسب را گرفت و گفت: «بهای اسب چقدر است؟»💰 «دانستن نام تو!»💎 مرد سوار بر اسب شد: «من قیس بن مسهر صیداوی هستم. فرستاده‌ی حسین بن علی!» 🏴 و تاخت.🐾 عبدالله مانند کسی که گویی سال‌ها در گمراهی بوده😢 و تازه راه هدایت را یافته بود، به زانو نشست و سرش را میان دست‌ها 🙆♂گرفت." ✅✅✅✅✅✅✅✅✅✅✅✅ #السلام‌علیڪ‌یااباعبدلله💚 #دلتنگ‌حرم‌بطلب‌ارباب💔 🍃 #کانال_مسیر_راه_با_شهدا 🍃 @masirshahid 🍃