عاقبت آه کشیـدم نفس آخر را نفس سوخته از خاطره ای پرپر را آخرین حلقه ی شبهای محرّم هستم شکر، ای زهر ندیدم سحـری دیگر را باورم نیست هنوز آنچه دو چشمم دیده است باورم نیست تماشای تنی بی سر را ذوالجناحی که ز یالش به زمین خون می ریخت نیـزه هایی که ربـودند سر اصـغر را آه در گوشه ی ویرانه که دق مرگ شدیم تا که همبازی من زد نفس آخر را کمک عمّه شدم تا بدنش خاک کنیم بیـن زنجیر نهـان کرد تنی لاغــر را  شاعر:حسن لطفی (ع) 🌺مسجد حضرت ابوالفضل علیه السلام 🌺@masjed_Abolfazl_afsariyeh