🔷 نمـــاز عیــــــــد مأمون، خلیفه باهوش و باتدبیر عباسی، پس از آنکه برادرش محمد امین را شکست داد و از بین برد و تمام منطقه‌ی وسیع خلافت آن روز تحت سیطره و نفوذش واقع شد، هنوز در مرو (که جزء خراسان آن روز بود) به سر می‌برد که نامه‌ای به امام رضا علیه‌السَّلام در مدینه نوشت و آن حضرت را به مرو احضار کرد. حضرت رضا عذرهایی آورد و به دلایلی از رفتن به مرو معذرت خواست. مأمون دست بردار نبود. نامه‌هایی پشت سر یکدیگر نوشت، تا آنجا که بر امام روشن شد که خلیفه دست بردار نیست. امام رضا از مدینه حرکت کرد و به مرو آمد. مأمون پیشنهاد کرد که بیا و امر خلافت را به عهده بگیر. امام رضا که ضمیر مأمون را از اوّل خوانده بود و می‌دانست که این مطلب صددرصد جنبه سیاسی دارد، به هیچ نحو زیر بار این پیشنهاد نرفت. مدت دو ماه این جریان ادامه پیدا کرد، از یک طرف اصرار و از طرف دیگر امتناع و انکار. آخرالامر مأمون که دید این پیشنهاد پذیرفته نمی‌شود، موضوع ولایت عهد را پیشنهاد کرد. این پیشنهاد را امام با این شرط قبول کرد که صرفا جنبه تشریفاتی داشته باشد و امام مسؤولیت هیچ کاری را به عهده نگیرد و در هیچ کاری دخالت نکند. مأمون‏ هم پذیرفت. مأمون از مردم بر این امر بیعت گرفت. به شهرها بخشنامه کرد و دستور داد به نام امام سکه زدند و در منابر به نام امام خطبه خواندند. روز عیدی رسید (عید قربان)، مأمون فرستاد پیش امام و خواهش کرد که: در این عید شما بروید و نماز عید را با مردم بخوانید، تا برای مردم اطمینان بیشتری در این کار پیدا شود. امام پیغام داد که: «پیمان ما بر این بوده که در هیچ کارِ رسمی دخالت نکنم، بنابراین از این کار معذرت می‌خواهم.» مأمون جواب فرستاد: مصلحت در این است که شما بروید تا موضوع ولایت عهد کاملاً تثبیت شود. آن قدر اصرار و تأکید کرد که آخرالامر امام فرمود: «مرا معاف بداری بهتر است و اگر حتماً باید بروم، من همان‏طور این فریضه را ادا خواهم کرد که رسول خدا و علی‌بن‌ابیطالب ادا می‌کرده‌اند.» مأمون گفت: «اختیار با خود تو است، هرطور می‌خواهی عمل کن.» بامداد روز عید، سران سپاه و طبقات اعیان و اشراف و سایر مردم، طبق معمول و عادتی که در زمان خلفا پیدا کرده بودند، لباس‌های فاخر پوشیدند و خود را آراسته بر اسب‌های زین و یراق کرده، پشت در خانه امام، برای شرکت در نماز عید حاضر شدند. سایر مردم نیز در کوچه‌ها و معابر خود را آماده کردند و منتظر موکب با جلالت مقام ولایت عهد بودند که در رکابش حرکت کرده به مصلّی‏ بروند. حتی عده زیادی مرد و زن در پشت بام‌ها آمده بودند تا عظمت و شوکت موکب امام را از نزدیک مشاهده کنند. و همه منتظر بودند که کِی در خانه‌ی امام باز و موکب همایونی ظاهر می‌شود. از طرف دیگر حضرت رضا همان‏طور که قبلاً از مأمون پیمان گرفته بود، با این شرط حاضر شده بود در نماز عید شرکت کند که آن‏طور مراسم را اجرا کند که رسول خدا و علی مرتضی اجرا می‌کردند، نه آن‏طور که بعدها خلفا عمل کردند. لهذا اوّل صبح غسل کرد و دستار سپیدی بر سر بست، یک سر دستار را جلو سینه انداخت و یک سر دیگر را میان دو شانه..، پاها را برهنه کرد، دامن جامه را بالا زد، و به کسان خود گفت شما هم این‏طور بکنید. عصایی در دست گرفت که سر آهنین داشت. به اتفاق کسانش از خانه بیرون آمد و طبق سنت اسلامی در این روز، با صدای بلند گفت: «الله اکبر، الله اکبر». جمعیت با او به گفتن این ذکر هم آواز شدند و چنان جمعیت با شور و هیجان‏ هماهنگ تکبیر گفتند که گویی از زمین و آسمان و در و دیوار این جمله به گوش می‌رسید. لحظه‌ای جلوی درِ خانه توقف کرد و این ذکر را با صدای بلند گفت: «الله اکبر، الله اکبر، الله اکبر علی ما هدانا، الله اکبر علی ما رزقنا من بهیمة الانعام، الحمد للَّه علی ما ابلانا». تمام مردم با صدای بلند هماهنگ یکدیگر این جمله را تکرار می‌کردند، در حالی که همه به شدت می‏گریستند و اشک می‏ریختند و احساساتشان به شدت تهییج شده بود. سران سپاه و افسران که با لباس رسمی آمده بر اسب‌ها سوار بودند و چکمه به پا داشتند، خیال می‌کردند مقام ولایت عهد با تشریفات سلطنتی و لباس‌های فاخر و سوار بر اسب بیرون خواهد آمد. همین‌که امام را در آن وضع ساده و پیاده و توجه به خدا دیدند، آنچنان تحت تأثیر احساسات خود قرار گرفتند که اشک ریزان صدا را به تکبیر بلند کردند و با شتاب خود را از مرکب‌ها به زیر افکندند و بی‏درنگ چکمه‏ها را از پا درآوردند. هرکس چاقویی می‌یافت تا بند چکمه‏ها را پاره کند و برای بازکردن آن معطل نشود، خود را از دیگران خوشبخت‏تر می‌دانست.