💠محبت خداوند  داستانهای جوانی به (علی نبینا وآله و علیه السلام) سخت ارادتمند و علاقمند بود. او همه کارهایش را رها کرده بود و هر روز خدمت حضرت داود می‌رسید و کتاب«زبور»رامی خواند. یک روز«ملک الموت»به دیدن داود«علی نبینا وآله و علیه السلام»رفت و در ضمن، نگاه تندی هم به جوان کرد. حضرت داود پرسید: «گویی نظر خاصی به دوست ما داری؟ » 💫💫 💫💫 حضرت عزرائیل»گفت: «بلی هفته دیگر، چنین روزی قراراست جان این جوان گرفته شود. » حضرت داود پرسید: «آیا این وعده قطعی است؟ » که باپاسخ مثبت عزرائیل روبروگشت. داود چون به جوان علاقمند بود، خیلی متأثر شد و از او دلجویی کرد و در ضمن گفتگو از وی پرسید: «آیا ازدواج کرده ای؟ » جوان گفت: خیر داود با خود گفت: «یک هفته بیشتر به آخر عمر جوان نمانده است و او هنوز مجرد است. به همین خاطر، به فکر افتاد همسری برای او پیدا نماید. حضرت داود، مردی از بنی اسرائیل را که فردی با ایمان وبا اخلاص بود، طلبید و موضوع را با وی در میان نهاد و از دخترش برای جوان خواستگاری نمود. او هم فورا اطاعت کرد و پس از رضایت دختر، همان شب عروسی آنان بر پا شد و حضرت داود«علی نبینا وآله و علیه السلام»دختر را به عقد آن جوان درآورد. جوان روزهای بعد هم به خدمت حضرت داود«علی نبینا وآله و علیه السلام»رفت و ازمحضرایشان استفاده می‌کرد. تا اینکه هفت روز گذشت. روز هفتم هم جوان به خدمتش رفت. ولی از مرگ وی خبری نشد. پس از گذشت یک هفته، ملک الموت به دیدن حضرت داودرفت. داود از وی پرسید: «چرا طبق وعده ای که داده بودی، جوان ازدنیا نرفت؟ » عرض کرد: «موعد مرگ جوان رسیده بود. لیکن شما و آن پدر و دختر با کارتان رحم خداوند را متوجه او کردید و از جانب خداوند ندارسیدکه: «ما از شما برای محبت به این جوان سزاوارتریم. لذا بر عمرش افزوده گشت [۱] . » امید ---------- [۱]: آدابی از قرآن-صفحه۳۹۵ مسجد امام حسین علیه السلام تهرانپارس 🕋 @masjed_emamhoosein ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄