امام صادق از جایی گذر میکرد، دید یه بنده خدا ناراحت یه گوشه کِز کرده.
فرمود چی شده؟ چرا غمگینی؟
عرض کرد آقاجان من از دارِ دنیا یه گاو داشتم که تمومِ داراییم بود! حالا مُرده...
امام صادق رفت پیش اون گاوِ مُرده، پایِ مبارک رو به پهلویِ گاو زد و اون گاو به امر خدا و عنایت امام صادق زنده شد...
در جمعی این روایت خونده شد
یکی از رفقا خطاب به امام زمان
عرض کرد عزیزدل! بابا ما یه گاوَم نمیشیم تو بیای یه لگد به ما بزنی!؟ ما نمیدونیم چپ بریم یا راست، نمیدونیم به کی اعتماد کنیم یا نکنیم، نمیدونیم چی غلطه چی درسته! با مُرده فرقی نداریم! بیا یه لگد بزن به پهلویِ ما، به ما بگو کدوم طرف بریم، بگو چه کار کنیم...