نفرين آدم به يزيد
(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)
وقتى كه حضرت آدم عليه السلام به زمين آمد، حضرت حوا (عليها السلام) را نديد، ناراحت شد و به دنبال او رفت و اطراف زمين را گشت كه مرورش بكربلا افتاد، وقتى كه به زمين كربلا رسيد، مريض احوال شد و عقب افتاد و سينه اش تنگ و بى جهت به زمين افتاد، اتفاقا آنجايى كه زمين خورد قتگاه حضرت سيدالشهدا عليه السلام بود و از پاى حضرت آدم خون آمد. حضرت ناراحت سرش را بآسمان بلند كرد و عرض كرد: اى خداى من مگر چه گناهى از من سرزده كه اينجور ببلاء گرفتار شدم، در حالى كه تمام زمين را گشتم اينطور بلايى به من نرسيد ولى تا پايم را به اين سرزمين گذاشتم، به اين بلاها گرفتار شدم مگر اين زمين چه زمينى است!
خطاب رسيد: اى آدم هيچ گناهى از تو سر نزده، ليكن اينجا سرزمين كربلاست سرزمينى است كه فرزندت حسين را بدون هيچ گناهى مىكشند، و اين خونى كه از پاى تو جارى شد بخاطر اينستكه با خون حسين موافقت كند و با او هم پيمان گردى. حضرت آدم عليه السلام عرض كرد: آيا حسين پيغمبر است
خطاب رسيد: خير، وليكن نوه پيغمبر اسلام حضرت محمد صلّى الله عليه وآله وسلّم است.
عرض كرد: قاتل و كشنده او كيست
فرمود: قاتلش يزيد است و او را لعن كن.
حضرت آدم چهار مرتبه او را لعن كرد و چند قدمى كه رفت بكوه عرفات رسيد و حوا را پيدا كرد.
• ميسوزم و زسوزش جان ناله مىكنم در ماتم خزان زده گلهاى پرپرى دارم خبر زناى گلوى بريده اى آثار طبع من نبود شعر ساده اى با اشك و خون ديده حسان ناله مىكنم
• در قلبم آتشى است از آن ناله مىكنم چون بلبلى زپرده جان ناله مىكنم زين رو چو نى به آه و فغان ناله مىكنم با اشك و خون ديده حسان ناله مىكنم با اشك و خون ديده حسان ناله مىكنم