♥️ امروزسالگردآغاز عملیات خونین بدر است . ❤️
در عملیات بدر قرار بود از رود دجله بگذرند و بزرگراه بغداد بصره را قطع کنند تا بصره محاصره شود. از دجله گذشتند، روی جاده هم مستقر شدند اما ناگهان درهای دوزخ گشوده شد. لشکرخطشکن، بچههای مهدی باکری بودند لشکر ۳۱عاشورا خط را شکستند، خودشان را به بزرگراه رساندند اما بقیۀ واحدهای عملیاتی نتوانستند به آنها بپیوندند. ارتش لعنتی عراق با انبوه تانکها و بمباران شیمیایی بر سربچههای باکری آوار شد.اگر چیزی به نام حماسه وجود داشته باشد، اگر برای تراژدی معادلی در جهان واقع بشود یافت، آن چند روز آخر مهدی باکری است. با چنگ و دندان میجنگید که عقب نرود ساده نیست برای پیشروی پا روی پیکر آدمهایی بگذاری که هرکدام گوشۀ قلبت بودند و بعد به تو بگویند برگرد، ببخشید، نشد. مصطفی موسوی میگفت یادم هست آخرین باری که به او گفتم «برگرد عقب» به ترکی گفت: «اصغر گدیب، علی گدیب، اوشاخلار هامسی گدیب، داهی منه نمنه گالیب، نیه گلیم؟» میگفت: «اصغر رفته، علی رفته، بچهها همهشون رفتن، دیگه برای من چی مونده، برای چی برگردم؟». واقعا هم برنگشت . تیر به پیشانیش خورد، تن نیمه جانش را در قایقی گذاشتند، قایق را رها کردند روی دجله تا به جبهۀ خودی برسد. عراقی ها، قایق را با آرپیجی زدند، پیکرش هم هرگز پیدا نشد. ماند پیش اصغر، ماند پیش علی، ماند پیش بچههای عاشورایی لشکر ۳۱ آذربایجان.
یاد شهیدان گرامی باد.