مردی درحال مرگ بود؛ وقتی كه متوجه مرگش شد؛ خدا را باجعبه‌ای در دست دید!! خدا گفت : وقت رفتنه مرد گفت : به این زودی؟ من نقشه‌های زیادی داشتم خدا گفت : متاسفم ولی وقت رفتنه!! مرد از خدا پرسید: در جعبه‌ات چي داری؟ خدا گفت: متعلقات تو را مرد پرسید : متعلقات من ؟ یعنی : همه چیزهای من؟!! لباسهایم، پولهایم و ...؟ خدا گفت: آنها ديگر مال تو نیستند! آنها متعلق به‌زمین هستند مرد گفت : خاطراتم چی ؟ خدا گفت : آنها متعلق به زمان هستند مرد پرسید : خانواده و دوستانم هستند؟ خدا گفت : نه ، آنها موقتی بودند !! مرد پرسید : زن و بچه‌هایم هستند ؟ خدا گفت : آنها متعلق به قلبت بودند مرد باز پرسید : پس وسایل داخل جعبه حتماً اعضای بدنم هستند ؟ خداگفت : نه ؛ آنها متعلق به‌گرد و غبار هستند !! مرد گفت : پس مطمئناً روحم است ؟ خدا گفت : اشتباه می‌کنی!! روح تو متعلق به‌من است ! مرد با چشمانی پُر از اشک و باترس زیاد جعبه را از خدا گرفت و باز كرد ؛ دید خالی‌است!! مرد با دلی شکسته گفت : من هرگز چیزی نداشتم ؟ خدا گفت : درسته ، تو مالك هیچ چیز نبودی ! مرد گفت : پس من، چی داشتم ؟ خدا گفت : لحظات زندگی مال تو بود. هرلحظه که زندگی کردی مال تو بود. زندگی فقط لحظه ها هستند؛ قدر لحظه ها را بدانیم و لحظه ها را دوست داشته باشیم آنچه از سر گذشت ؛ شد: سرگذشت !! حیف بی‌دقت گذشت؛ اما گذشت ! تا که خواستیم یک «دو روزی» فکرکنیم؛ بر در خانه نوشتند : ⇦ درگذشت ⇨ قدر همدیگر و لحظات خوب را بدانيم🌹 https://eitaa.com/masjedehazratefateme