در سنگر مسئولین یکی از تیپ ها صدابه صدا نمى رسید.🔊📢🔊📢🔊📢 هر کس چیزى مى گفت و مى خواست طرف صحبتش را متقاعد کند. 😣 اما مگر مى شد؟ هرکس ساز خودش را مى زد و مى خواست حرفش را به کرسى بنشاند:🤕 - باید زودتر از اینجا حمله کنیم! 🧐 - چه مى گویی با کدام نیرو و مهمات؟ 🤨 - بهتر نیست عقب نشینی کنیم؟ زمین مى دهیم زمان مى گیریم.🤓 - تو هم که حرف هاى بنى صدر را مى زنى.😟 نکند راست راستى باورت شده که او از جنگ سر در مى آورد و براى خودش کسى است؟ - پس چه کنیم؟وایستیم عراقى ها بیایند برایمان نقشه و طرح عملیاتی بزنند؟ هیچکس عقلش به جایی قد نمى داد😶. 😶 خبر رسیده بود که عراقى ها قصد دارند از یک محور حمله کنند 🥶 واین قضیه جدى است. آن زمان، بنى صدر هم رئیس جمهور و هم فرمانده کل قوا بود و از تصدق سر نامبارك او ایرانى ها فقط شکست خورده بودند.😭😤 حالا که بسیجى ها پا جلو گذاشته بودند و کم کم جنگ داشت به سود ایران ورق مى خورد،این خبر آمده بود. 🥺 آخر سرجوانى که تا آن زمان ساکت بود گفت »: اگر اجازه بدید من راه حلى دارم 🧐 که همه ساکت شدند و نگاه ها به او دوخته شد.😶😶😶😶😶😶😶 جوان گفت »: درست است که ما نیرو و مهمات زیادى نداریم.💪 اما مین هاى ضد تانک زیادى داریم که از عراقى ها غنیمت گرفته ایم سر راه تانک هایشان مین کار مى گذاریم و پیشروى شان را سد مى کنیم تا ان شاءاالله نیروى کمکى برسد😎😎 . به به و چه چه بلند شد و جوان مأمور شد تا با نیروهاى تخریب چى کارش را شروع کند.😇 صفر نیم نگاهى به الاغ ها کرد و گفت »: اکبر آقا راست راستى باید با این عالیجنابان پاى کار برویم؟🐴🐴🐴🐴🐴🐴🐴 اکبر آقا که همان جوان جلسه فرماندهان بود، لبخندى زد و گفت »: اگر توان بردن ده ها مین را دارى بسم االله 😁 صفر گفت »: من نوکر خودت و الاغت هم هستم « !😅 دور و بری ها خندیدند.😄😄😄😄 اکبر و نیروهایش در نیمه هاى شب افسار الاغ هاى حامل مین را گرفتند و راه افتادند.🚶‍♂ ساعتى بعد آنها عرق ریزان زمین را مى کندند و مین کار مى گذاشتند. 🕜🕝 ناگهان یکى از الاغ ها فین فین کرد و آواز گوش خراشش در دشت شبزده پیچید : - عر!عر!عر! 🔊🔉🔉🔔🔊🔊🔉 صفر فریاد زد »:جان تان را بردارید و فرار کنید 😱😱😱😱😱😱 حالا، دیگر همه الاغ ها عرعر مى کردند و یک ارکستر درست و حسابى راه انداخته بودند.😳😳🥵 از طرف عراقى ها باران گلوله و خمپاره باریدن گرفت.🌩🌨 وقتى اکبر و دوستانش به خط خودى رسیدند، هنوز صداى عرعر از لابه لاى انفجارها به گوش مى رسید در سنگر فرماندهان تیپ همه از خوشحالى یکدیگر را مى بوسیدند و به اکبر به خاطر درایت و هوشش آفرین مى گفتند. چند روزى بود که خبرى از عراقى ها نشده بود🧐🧐. و صبح همان روز یکى از عراقى ها به ایران پناهنده شده و گفته بود که وقتى یکى از الاغ ها با دهها مین به قرارگاه آنها آمده، فرماندهان عراقى ترسیده اند و گفته اند که ایرانى ها حتماً آماده و حاضر به نبردند و آن قدر مهمات زیادی آورده اند که حتى الاغ هایشان را مین گذارى کرده اند! 😱😱😱😱 و از حمله صرف نظر کرده اند.😁😂🤣 @fatehan12