#داستان_آموزنده✔️
✍پیرمردی رند به امام مسجد گیردادوگفت: من نمیخوام در این مسجد حضور داشته باشم!
امام مسجدگفت: میتونم بپرسم چرا؟
پیرسمج جواب داد: چون یک عده را میبینم که دارند با گوشی صحبت میکنند، عدهای در حال پیامک فرستادن در حین دعا خواندن هستند، بعضیها غیبت میکنند و شایعهپراکنی میکنند، بعضی فقط جسمشان اینجاست، بعضیها خوابند، بعضیها به من خیره شدهاند وبچه هاوزن هاهم مسجدراشلوغ کرده اندوسکوت مسجدرابرهم زده اند...
امام مسجدساکت بود، بعد گفت: میتوانم از شما بخواهم کاری برای من انجام دهید قبل از اینکه تصمیم آخر خود را بگیرید؟ پیرسمج گفت: حتما، چه کاری هست؟
امام مسجد گفت: میخواهم لیوان آبی
را در دست بگیرید و دو مرتبه دور مسجد بگردید و نگذارید هیچ آبی از آن بیرون بریزد.
پیرسمج گفت شیخ ماروسرکارگذاشتی چه حکمتی دراین امرنهفته شیخ گفت ببربعدش بهت میگم گفت: بله میتوانم!
پیرسمج لیوان را گرفت و دو بار دور مسجد راه رفت، برگشت و گفت:
انجام دادم!
امام مسجدپرسید: کسی را دیدی که با گوشی در حال حرف زدن باشد؟
کسی را دیدی که غیبت کند؟
کسی را دیدی که فکرش جای دیگر باشد؟
کسی را دیدی که خوابیده باشد؟
سروصدای بچه هاوزنهاراشنیدی؟پیرسمج گفت: نمیتوانستم چیزی ببینم وبشنوم چون همه حواس من به لیوان آب بود تا چیزی از آن بیرون نریزد ...
امام مسجد گفت: وقتی به مسجد میآیید باید همه حواس و تمرکزتان به «خدا» باشدوبه دیگران کاری نداشته باشی .
برای همین است که پیامبررحمت حضرت محمدصلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: «مرا پیروی کنید» و نگفت که مسلمانان را دنبال کنید!نگذارید رابطه شما با خدا به رابطه بقیه با خدا ربط پیدا کند. بگذارید این رابطه با چگونگی تمرکزتان بر خدا مشخص شود.
✍شیخ محمدکبیر